جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ایمان دارمبه تب و درد و مداوای تو ایمان دارمبه نفس های مسیحای تو ایمان دارمگرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزدمن به رخسار فریبای تو ایمان دارمبه جنون میکشی ام عاقبت کار ولیبه صفای دل لیلای تو ایمان دارمپرتو مهری و لبریز صداقت، من همبه تمام قد و بالای تو ایمان دارموقتی از لحظه دیدار خودت میگوییبه سر وعده ی فردای تو ایمان دارمرو به روی منی و سمت دلم می آییچِقَدَر من به سراپای تو ایمان دارمخود شیرینی قندست سخنها...
ایمان دارم !دلتنگیهاندیدنهاو دوریها؛چون برگهایِ این درختانِ با وقارمی ریزد؛بر پهندشتِ روزگار....و قرار ؛شعری می شودبر دلهایِ بی قرار....تمام می شود؛روزهایِ ناخوشو حالِ بد...می دانم !خوب می دانم؛در پسِِ این روزهایِ ابریآفتابی درخشانچون خنده یِ دخترکانِ روستاییطلوع خواهد کرد؛در جاده هایِ پرهیاهویِ زندگی....فراموش نکنهمیشه روزنه ای هست....پنجره یِ دلت راباز کنرو به خداآن آرامِ بی انتها.......
من ایمان دارم ، میدانمکه روزی دوباره زاده خواهم شداز بطن خورشیدی گرمدستانت را به من بدهخودت را به من عادت بدهمن همچو نوری سپیدنگاهت را به آتش میکشمدستان ما پلی میشود بر روی شهرسپیدار ها زنده خواهند شدو تو دیگر قهوه راتلخ و تنها نخواهی خورد...
ایمان دارمکه هیچ مردی تا به حالنتوانستهلایق عشق زنی باشد...
عزیز دلم ،به آینده یِ روشنت ایمان دارم.مطمئنم با تلاش و صبر و تحملی که داری به تمامِ خواسته هایت میرسی. . تولدت مبارک...
خدایاتمام زندگیم رو خودت نقاشى کنمن به قلم رحمت تو ایمان دارم ......