پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلم گرفته بیا بی بهانه گریه کنیمبه یاد خاطره ای عاشقانه گریه کنیم ...میان جمع بخندیم از سر اجباربه حال غربت خود مخفیانه گریه کنیم...
فصلِ نو منتظر ماست چو در خانه بمانیمبا سایه ی این درد بجنگیم و شجاعانه بمانیمسرتاسر این حبس غروری ست پر از مابا ماست که آرام برقصیم و قرنطینه بمانیمامید به روز است در این هجمه ی بی رحمچون نقشه ی صیاد عیان استدر لانه بمانیماینک که در این بخت به یک نقطه رسیدیمپیوند جهان را بِستاییم و صمیمانه بمانیمبدرود که گفتیم بر این حَصرِ روان کُششاهانه بخندیم، ببوسیم وبه شکرانه بمانیم....
تا آستان ایمنِ تو تا طاووس راهی دراز در پیش استبر آن عرشهی آراستهبه سایهی ابر و نیلوفر کهکشانتا رام و بیخیال بنشینیم وقصیدهی بلند دریا را بخوانیمتا بیتهای بلند موجها را به قافیهی کف تکرار کنیم و بخندیم...
- چرا ازدواج نکردی ؟+ پیش نیامد ... اولها فکر میکردم کارهای مهمتری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسائل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم !دیر فهمیدم که تفاهمی مهمتر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم !...