پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به آهستگی به بدنم گفتم :«میخواهم با تو دوست باشم.»نفس عمیقی کشید و پاسخ داد :«همه عمر منتظر این لحظه بودم.»...
هماهنگی و همراهی جان و جسم برای داشتن احساس خوشبختی کافیست وقتی در کنار کسی هستی اما روحت در جای دیگری پرسه می زند تو هرگز شاد کام نخواهی بود از همین روست که بدن را قفس تعبیر کرده اند و تو را مرغ باغ ملکوتسولماز رضایی...
بیرون بسیار سرد است اما من اینجا در خودم احساس گرمای زیادی می کنمنوعی گرما که پوستم را فرا گرفته، این حسی است که هر زمان که به تو فکر می کنم به من دست می دهد. تو احساس گرمایی هستی که بدن یخ زده من را گرم می کند...
نفهم ترین عضو بدن دله،صبح تا شب براش توضیح میدی،باز شب که میشه،میپرسه چرا؟!...