شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اسفند که هیچ، فروردین را هم دود کردم و نیامدی. ....
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
من اسفندو خیلی دوست دارم چون تورو بهم داد.اسفند ماهی جان تولدت مبارک...
واپسین دقایقِ سال کهنه به نیکی دِلبَر جانم...
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
دست اسفند را بگیررسیدن به بهاربدون دست های توممکن نیست......
اسفند من! تو آخرین ماهی، الهی!باران تو، بر اول و آخر ببارد...
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند......
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
اسفند رسید و دل من خانه تکاندهستبادا که شب عید، خریدار تو باشم...
چشم بد دور! عجب جلوه گرمی دارددود کن کوری چشم دی و بهمن، اسفند!...
آخر به چه درد میخوردآفتاب اسفنداین که جای پای تو راآب کرده است...
آسان آب شدممثل آخرین برف اسفند،در بازوان تو....
اسفند ماه تولد آدمای مهربونهمهربون ترین اسفند ماهی تولدت مبارک...
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستمدو سایه دود شد و سالنامه را بستم...