پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟...
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست...
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
بی تو چگونه میشود آبان بیایدطاقت ندارم نیستی باران بیاید...
برگ به برگ...باران به بارانهدر می دهی پاییز رابه پای نیامدنت......
دلتنگ توامهمانند بیابان کهدلتنگ باران است...
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...
پاییز / بارانو پنجره ای رو به رفتنتدیوانه اماگر عاقل بمانم...
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!...
شست بارانهمه ی کوچه خیابان ها را...پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟...
زیر باراندلم آب می رودتنگ تر می شود...
باشبی تو پاییزبی تو بارانمرا خواهد کشت...
برخی از مردم باران را احساس می کنند؛دیگران فقط خیس می شوند...!...
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد...
باش!بی تو پاییزبی تو باران مرا خواهد کشت....
تو مثل باران هستیبارانی که به زندگی کویری من جان بخشید...
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری...
از تماشا کردن باران که لذت می بری روبرویم مدتی بنشین تماشا کن مرا...
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟ دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟...
مهربانمعمرت به شیوه ی باران پُر از تکرارِ طراوت باد…میلادت مبارک...
بی رحم ترین قطعه ی پاییز چنین است. باران بزند...شعر بیاید تو نباشی...
باران که هیچ...با تومرگ هم شاعرانه است......
می نویسم باراندیگر پروانه و باد خود می دانندپاییز است یا بهار...
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم .........