پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا به خودت می آییگلادیاتوری هستیکه تنها تصویرِ مقابلششست های برگشته استو مانند دیروزامروز همتماشاگران آمفی تئاتربرای کشته شدنت دست خواهند زد...«آرمان پرناک»...
دیگر مگر به خواب ببینداین مردم نجیب راجهانی که بی توارزش تماشا نداشتو من چه عاشقانهولی بیهوده فرسودمنگاهم را......
من و گنجشگ دلم غرق تماشای توایمنکند پر بزنی بر سر ایوان دگر...
لحظه هایم را جذاب کنمانند تبسمیکه بر روی لب هایت نقش می بنددآنگاه که به آینه خیره می شویو آن محو تماشایطرح لبخند تو می شودمجید رفیع زاد...
رخ زیبای توهر صبح تماشا داردخنده کن تا ز گلستان لبت، گل باردباز کن دیده کهخورشید کند جلوه گریناز کن تا همه عالم به تو دل بسپارد......
خورشیدمیو عادت هر روزه ام این است ، یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم...
نشسته ام به تماشااو می رسد با دستانی پر از شاتوتبا لبانی سیاه و لبخندی کهمسیر خانه ماست...الف. آسؤده...
زیباترین من ❤️ایا ماه را دیده ای ؟در شبی سیاه که چون براید جهانیان را محو زیبایش کند ایا اواز چلچله هارا در سکوت سرد زمستان شنیده ای ؟پرواز پرستو هارا چه ؟هفت رنگ رنگین.ستاره های دنباله دار .باغ های گیلاس .جوانه های گندم دیده ای ؟به تماشای خودت در اینه ایستاده ای ؟ایا هیچ گمانت نبرد که تمام زیبایی ها جهان اقتباسی از چشمان توست توست...
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد...
تو سرگرمِ تماشایی ومن گرمِ تماشایتتماشای تماشایت تماشایی تماشایی ست...
عزیزماز من نپرساجناس کدام مغازهزیباتر بودمن تمام مدتدر شیشه ویترین هاخودمان را تماشا میکردم...
هر روز شبیه یک چیزمامّا سرخ...دیروز شمعدانی شده بودم، لبِ پنجرهرو به دستان توامروز صبح، ماهی بودمهارمونی زیبایی بود، گلدان و پولک!امشب به گمانم، یک تکّه ابر شومحل شوم در خلسه ی نگاه توهی من ببارم، هی تو تماشا کنی......
به تماشا نشسته امای متولد آتش این آتشکدهبه تماشا نشسته امدر ورای حریق این ستارگان چه نزدیکیدژخیم صفتان چه می کنند، چه می گویند، چه می خواهندآیا روشنایی را نمی بینندهمه لاف روشنفکری می زنندو نیستند و هستندتنها عابری با چراغی در دستباز خواهی یافت خود را در دامن بی صفتانباز آئیی بر آن اصلهمچون موسی نزد فرعونیانسرشتت نگاشته گشتهولی بسی رنج، عذاب، دردرنج ات را مرهم نهمعذابت را خریدارمو دردت طناب دار است بر گردنمصل...
رو به دریا نشسته بودمدلم هم کنارمجذر و مد را تماشا می کردیم....وقتی پلک هایت را باز می کردی و می بستی.......
اسیر ابرهای سیاه ستآفتابدر آسمان شعر منپنجره ی چشممبا پرده های ضخیم و زمختسرد و سنگیناز کدورت های کهنهپوشیده اندو خدا.....خدا به تماشا ایستاده است...
رفتم آسمان هارا تماشا کنمچشمانم به هرسوبه هوای بویِ عطرِ توتمام خاطره هارا گشتهبا یک چترکه خیس از سکوتِ باران خورده ی فاصله هاسترفتم باران ها را تماشا کنمسیلِ هجوم قطراتکه بر سرِ تنهایی ام می ریختو مراتا انتهای رویای دستانتعمیقبارها غرق خود می کردتمام خیابانکوچه به کوچهثانیه هاراهر سو به دنبال ردِ عطر نگاهتآزرده دل ،قدم زدماز عمقِ عمیقِ جانمتورا فریاد کردم در اشکچون بغضی فرو خورده و بی کساخر من زیر باران...
سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن استکشوری هستم که گیرافتاده در تحریم ها.......
چشم هایش لحظه لحظه از خاطرات ذهن مبهوتم ، کمرنگ تر میشوند ،ومن بی هیچ تلاشی مرگ تمام شادی هایم را هرچند ک دروغین بودند ، به تماشا نشسته ام .شاید این جاست ک می گویند:«خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده.»...
آدمهاى منتظر تماشا دارند...انتظار کسى،خبرى...انتظار نگاهى...کلامى...عطرى...انتظار صدایى یا حتى فاجعه اىآدمهاى منتظر تماشا دارند...خودشان که نه......سکوتشان تماشا داردآوخ از نگاه آدم هاى منتظر......
چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایماهل زمانه را به تماشا نشسته ایمبر این سرای ماتم و در این دیار رنجبیخود امید بسته و بیجا نشسته ایمما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
ای دل سادهبفهم!!!خانه ای که خورشید از پنجره اش طلوع نمی کندتماشا ندارد......
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادیبه غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشترتو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟ چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشینبه از این در تماشا که به روی من گشادی تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزینظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟ همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتیهمه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟ ز کدام ره رسیدی...
آفرینش چشم مرا علتی غیر تماشای تو نیست... ️️️...
چگونه سیر شودچشمم از تماشایت ڪه جاودانه ترین لحظه ی تماشایی.....
تمامِ ترس من این استیک شب بخوابم وصبحرخسارِ تو را به یاد نیاورم.تا می توانم تماشا خواهم کردهر چیزی را تماشا خواهم کرد.چشم هایمرو به شب می روند.ترسم بیهوده نیستمن می ترسماز احتمالِ ندیدن تو می ترسم......
دنیابرای تماشای تواتفاق افتاد!...
اسفند من! امسال هم سر حال باشیامسال هم از جلوه مالامال باشی... اسفند من امسال هم امیدوارمتا هم تماشا باشی و هم فال باشی...
تو اونقدر قشنگ میخوابی که خود شبتا صبح به تماشات میشینه️️️...
مینشینی در سکوتِ قاب عکس روی میزمرگِ هر روز اسیرت را تماشا میکنی......
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم.سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم.برگ افتاد ، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت، من کوهم: می پایم. من بادم: می پویم.در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم...
- منو عز دور تماشا کن - عَ نزدیک داغونم . . ....
کسی انتظارم را نمیکشد/منم و/زخم کلمات/و صندلی که/پشت پنجره گذاشته شده/برای تماشای قطاری/که ان سوی مرز/ میرود و سوت میزند....
التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی اما تو را به جان نفس های نرم کب...
گر چشم دوختم به تماشای این و آن می خواستم که از تو بیابم ، نشانه ای...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شددل به دریا زدن رود تماشا دارد......
تهمت نالایقی بر ما زدی،باشد قبولدر پی لایق برو،ما هم تماشایش کنیم...
صُبح ها دیر تر از مَناز خواب بیدار شوتو نمی دانی !تماشای تو در جلد خواب چه می کند با حالِ پریشانم️️️...
تو ناز کن من تمنا ،تو دلبری کن ،من تماشا️️️️...
صبح یعنی بغلم باشی ومن قبل ازتوبنشینم به تماشای طلوع چشمت️️️...
باز بادموهای تو را آشفته کردو من غرق تماشایخیال انگیز ترین تصویر جهانم...
از تماشا کردن باران که لذت می بری روبرویم مدتی بنشین تماشا کن مرا...
منِ بیمایه کجا؟! یوسفِ حُسنِ تو کجا؟راضیام از تو به من سهم برسد...