مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا یکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا!
گاهی گدایِ گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ... . .
بخت هر جا که به دست کسی انگشتر داد بی گمان قسمت انگشت کسی سیگار است
گویند بکوش تا بیابی می کوشم و بخت یاورم نیست...
تو باشی به من بخت رو میکنه
خوشا به بخت بلندم که در کنار منی …
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو...
در آسمان خبری از ستاره من نیست که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است