پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا ببر آنجا که بودنت تمام نمی شود...
کم کناین فاصله راقصه بغل میخواهد......
آمدنت میتواند سوری باشد،مثل چهارشنبه......
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان امدمنم ان گل که نچیدی و زمستان امد......
نه جانمروز،درد نداردشب است میفهمیتا به حال،چقدر مرده ای...
می خواستم کمی فقط کمی دوستت داشته باشم از دستم در رفت عاشقت شدم...
سالهاست که تورابه دل آورده اماما به دست نه...!...
کم کن این فاصله را قصه بغل می خواهد......
برگ به برگهدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت......
برگ به برگ...باران به بارانهدر می دهی پاییز رابه پای نیامدنت......
سال هاست که تو را به دل آورده اماما به دست نه......
قسم به عشقکه هیچ به دل نشسته ایز دل نخواهد رفت...
بی تو شب ،شب استاما بخیر نیست...
دور ترین نقطه ی هستی توییکاش که دستم به دلت می رسید...
عطرِ تو دارد این هواسر به هوا ترینمنم ......