جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
در چشم هایم خیره شد ، درحالیکه لبخند پیروزمندانه ای میزدزیر لب زمزمه کرد : - باورم نمیشه !یک ابرویم را بالا انداختم و منتظر ادامه ی حرفش شدمادامه نداد ، همیشه ترفندش همین بود ! کنجکاو کردن من و در همان حال رها کردنم ،ترفندی که همیشه جواب میداد !سرم را به حالت قهر به طرفی دیگر هدایت کردمو چروکی ریز به نشانه ی اخم روی پیشانی ام انداختم ،بالاخره من هم برای خود ترفند هایی داشتم !دست هایش را به حالت تسلیم بالا بردو لبخند شیطنت آمیز...
رو لبهات من فقط دنبال یک لبخند میگردم واسه بوسیدنت دنبال صد ترفند میگردم...
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفندسعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد...
شانه خالی میکنی از عشق ورزیدن ولیآنقدر ترفند دارم تا گرفتارت کنم ......
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفندسعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد....