متن اشعار علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار علی معصومی
میان زبانه ها
خلوت نشین گوشه ویرانه تو ام
دور از دیار کوچه و کاشانه تو ام
مانند قاصدکی که میان زبانه ها
آتش به جان شعله و پروانه تو ام
با موج کوب ساحل دریای بیدلی
در جستجوی گوهر دردانه تو ام
ای مانده در تکلف اسرار عاشقی
از...
رفتم
تا آن که نمانم وسط چون و چرایت
رفتم که نگیرد خبرم حال و هوایت
من کفتر جلد قفس و دام که بودم!
تا دل نسپام لب بام دو هوایت ؟
رفتم که نماند اثر از خاطره هایم
یا آن که نباشم غم بیهوده برایت
هر لحظه بمانی که...
نبودن باران
غرق در مستی دو چشمانت مثل یک کاسه شراب شدم
پلک خود را بهم زدی و من محو در هاله های خواب شدم
آتش اشتیاق در جانم هی زبانه کشید و افزون شد
تو ندیدی ولی همه دیدند بین این شعله ها کباب شدم
قطره ای روی گونه...
تاج خوشبختی
رخنه در جانم نمودی و نشستی بر دلم
ریشه کردی در تن و کاشانه و آب و گلم
خانه در آوارگی دارم چه می دانی ولی
گشته ای جغرافیای مرز حق و باطلم
تا نهادی تاج خوشبختی سر دلداده را
سایبان از شعله دارم، شمع بزم محفلم
از...
دارد مگر
جان ما در پیش چشمانش بها دارد مگر!
گوشه چشمی به نازی سوی ما دارد مگر!
خود نمی داند کجا افتاده صید لاغرش
ناوک مژگان خون ریزش خطا دارد مگر؟
در دل سنگی که از نامهربانی ها پر است
ذره ای مهر و وفا البته جا دارد مگر؟...
کی؟
گرچه پای سوختن ما را مهیا می کنی
اینهمه دلتنگیم را کی مداوا می کنی؟
عالمی سرگشتی دارم نمی گویی چرا
کی به دادم می رسی حل معما می کنی؟
صد خیابان را به دنبال تو مشتاقم آمدم
خانه دلدادگی را کی دری وا می کنی؟
مانده ام در...
چه دلگیرم
دوای درد می خواهم ولی از درد افزون تر
به سینه آتشی دارم از آهی سرد داغون تر
چه کردی با دلم یارا که در باور نمی گنجد
از آن دردانه نیکوتر از این دیوانه مجنون تر
دلی که در میان موج سیر و سرکه می جوشد
شقایق...
دل
نازم دلی که دل به دل این و آن نشد
در دل نشست و خوار دل دلستان نشد
دل می دهی اگر به دلم درد دل کنم
واگویه های آنچه که از دل عیان نشد
دل دل نکن عزیز دلم! دل نمی شود
آن دل که لایق دل صاحبدلان...
محرم و جمعه
دوباره اول ماه محرم و جمعه
هوای ابری و باران نم نم و جمعه
برای بغض دمادم غروب کافی نیست
میان عالم آدم تویی کم و جمعه
به نای نغمه شوریدگان نمی بینم
به غیر ناله پیچیده در هم و جمعه
بنای گریه و اندوه و بیقرای...
خیابانی که من دارم
به قربان نگاهش جان ارزانی که من دارم
غبار زیر پایش طاق ایوانی که من دارم
اگر چه ماجرای خویشتن را مو به مو گفتم
نمایان بوده از حال پریشانی که من دارم
گمان دارم که تا روز ابد همواره می سوزد
تبی دیرینه در اشعار...
پلنگ ایرانی
گیرم که پر از گوشه ویرانی هاست
خونین بدن از گرگ بیابانی هاست
ای روبه بی صفت چه می دانی تو؟
این بوم و بر پلنگ ایرانی هاست
مثل بلوط
اسیر بغض شبم از سحر خبر داری؟
به سمت واحه بی تابیم گذر داری!
من از قبیله سرو وصنوبر و کاجم
دوای زخم به جامانده از تبر داری؟
بهانه جوی کویرم اگرچه باران نیست
بگو بگو چه کنم؟ چاره ای اگر داری
بناست مثل بلوطی به آتشم بکشند...