سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من یا ب ت میرسم یا هم اغوش خااااک میشوم جاااناااانم نویسنده و روانشناس :المیراپناهی درین کبود...
امشب اجازه اش را از خدا گرفته ام ، امشب نوشته هایم باید جور دیگر آغاز شوند ؛ به نام چشمان بخشنده و مهربانتعشقت چه بی صدا درِ قلبم را زد و زمانی آمد که منتظر آمدن هیچ کسی نبودمبا آمدنت فهمیدم بودنت جبران تمام نبودن هاست ،جبران تمام خُرد شدن ها ،شکستن هابا وجودت نه آرزویی مانده برای نرسیدن ، نه حسرتی برای خوردن دوست داشتنت مانند نم نم باران است کم کم آمد وبه گُمانم به دِرازا بِکشداصلا من جای تمام کسانی که دلتنگت نمی شوند ، به جای تمام کسا...
عاقلانه کنار گذاشتمتاما هر بار که مژه ای می افتدروی گونه ام بی اختیارتو را آرزو می کنممثل بعضی صبح هاکه یادم می رود نیستیو من برایت می نویسم صبح بخیر جانانم!...
جانانم،،،جای گل و بوسه و آغوش،نقطه ی عطف قصه یما، دلتنگی بود و دلتنگی...
جانانمامروز به خاطر شعر، فردا، به خاطر عشق، و روزهای دیگر به هربهانه ای باید تورا خواست......
جانانم! عشق را چه زیبا برهم میریزیوقتی عاشقانه دست به گندمزار گیسوانم میکشیو آرام گلبوسه ای کنج لبم میکاری!!!...
سهم من از بهشتحلالِ هرآنکه خواستمن از تمامِ جان و جهان و زمین و عشق ؛کُنجی میانِ بازویِ جانانم آرزوست ......
جانانم دوستت دارمتو بهانه ی هرروز منی، بهانه ی زندگی کردن، بهانه ی نفس کشیدن و بهانه ی تکرار دوستت دارم هایم.. دوست دارمولنتاین مبارک ...