پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جان من غیر از خیالت یار می خواهد چه کار؟.گردش عصرانه ی گلزار می خواهد چه کار؟.آنکه با یاد تو خلوت کرده تا روز ابد.دیدن روی تو در انظار می خواهد چه کار؟.مرد مجنون تو جان بخشیده از زیبایی ات.کشته ی عشقت طناب دار می خواهد چه کار؟.شعر، خود می سوزد از این عشق ؛ دیگر واژه ی.آتشین و مصرع تبدار می خواهد چه کار؟.خوانده ای شعر مرا گویا! خداوندا سپاس!.غیر از این دنیای من اخبار می خواهد چه کار؟...
جانی و در خاطرم شاید از آن هم بیشتر!.یک هوا از دلبر و آرام جان هم بیشتر!.با منی! تویِ اتاقِ آبیِ احساس هام.مهربانم با تو! نه! از مهربان هم بیشتر!.نوتری هر بار در مصراع ها، در بیت ها.از زبانِ روز و هر فرمِ بیان هم بیشتر.صد هنر در آستین خنده ی زیبای توست.از تمامِ موزه هایِ این جهان هم بیشتر.واژه لازم نیست! وقتی با توام، بی اختیار.چشم شاعر می شود! از صد زبان هم بیشترجواد مزنگی | فروردین 1400...
شهدِ شیرینِ لبِ قندِ تو کافی نیست؟ هست!.آدمی جز بوسه هایت نوش می خواهد چکار؟...
عشق تو کافیست! عاشق در کنار بودنت.دلبرِ زیبایِ بازیگوش می خواهد چکار؟...
ترکیب نگاه و هنر اخم و صدایت ...آدم کش و خون ریز و دل انگیز و نجیب است !...
خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمرمزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است...
صبح ؛ خورشید همگیسوان طلایی اش راشانه می زند...تا تماشای نگاه تو رادر صف بایستد...!...