سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
لعنت به عشق اولمباعث آزار منهچشمای من خیس شده بازهمش توی خاطرمه...
تو خودخواهی و من خواهان چشمان تو تنهایممرا رنجی از این سخت ترکه می دانی چه تنهایم؟؟؟؟حمید پناهی زاده...
نگاهی سرد بر این ساعت کمی در حال خود ماندنزمان درگیر یک کابوس برایم می رسد \خواندن\و میخوانم که : دریابی چرا نیستی ...حمید پناهی زاده...
پاکت سیگارخوب است یا بد نمی دانمفقط یک شعله ی آتش میان من او فاصله است. روشنش میکنم همین حالاکام میدهد یا کام میگیرد نمیدانم فقط دنبال گم شدن میان دود سیگار می مانم. حمید پناهی زاده...
بخار روی شیشه نفس های حبس شده، نگاه خیره شده به پنجره ها حکایتِ تلخ و شیرین گذشته همه و همه\حریف تنهایی\ مَنِه تنها می شوند.پُشت میکنم به پنجره چشمانم را می بندم یک نفس عمیق میخواهم....سردرگم می شوم میان خیال لَمسِ دستان تو....تداعی می شود تکرار خوش روز های گذشتهامااما خیال چه زود میگذرد باز من می مانمو این تنهایی، بخار جا مانده از نفس هایم. دست می کشم بس است اجباری نیست ماندن،هم از تو هم از هم همه ی نگاهی که پر از التماس است بی ذا...
سقف این خانه پر از ترک های پی در پی میشود. فریاد می کشم بانگ عجیبیست ندای درون خویش را به خنجر کشیدن ، یا اینکه سخت بیدار ماندن و خیره شدن به نقطه ای که مرا به هیچ سمت سوق نمی دهد. سخت است درگیر کسی باشم که هرگز حتی خاطرم را نمیخواهد. اما چه کنیم گرفتار تقدیری شدیم که از آن فقط \دور ماندن\ را می جویند....