پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چند روزی میشد که توان رو به رو شدن با خودم را نداشتمشرمنده بودم از خودم!از کسی که همیشه و همه جا کنارم بوده و قدرش را نمی دانستم.خجل بودم که چرا این همه وقت او را به حال خودش رها کرده ام؟!مگر چه کسی جز او میتوانست تمام بحث و جدل هایم را تحمل کند و دم نزند؟چه کسی حاضر بود مرا وقتی که در گوشه ای نشسته بودم و تمام روز به سقف خیره میشدم را تحمل کند؟به جرعت میتوان گفت هیچکس، همه چند روز اول کنارم میماندند و بعد خسته میشدند و جوری ترکم میکر...
همه عالم تنست و ایران دلنیست گوینده زین قیاس خجلچونکه ایران دل زمین باشددل ز تن به بود یقین باشد...
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیستمن از دو روزه هستی به جان شدم بیزارخدای شکر که این عمر جاودانی نیست...
ای زن چه دلفریب و چه زیباییگویی گل شکفته ی دنیاییگل گفتمت ز گفته خجل ماندمگل را کجاست چون تو دلارایی؟...