پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من و مداد دستم،من و شمع روبرویم،سه تایی،در خانه ی پر از نبودنت، به گفتگو نشسته ایم عشقت را... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
نگاهت با نگاهم پیمان وفاداری بسته!آهنگ کلام تو شهادت می دهد،که چه بسیار مرا دوست داری. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
عاشق نشو!زیرا عاشقان را جز غم و مهنت سهمی نیست،در این زمانه معشوق واقعی انگشت شمارست،از این روست که عاشقان همه دل شکسته و پریشانند. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
در جوانی یواش یواش در روح و جانم می نشینی و قدم زنان و آرام مرا با خودت تا کناره های خوشبختی خواهی برد...اما در پیری،تنهایی چونان صاعقه ای بر سرم می زند و یکبار دیگر به خودم باز می گرداند و از تو جدایم می کند. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
برو! گم شو!از من دور شو!گمان نکن که با رفتنت نظم زندگی ام به هم خواهد خورد.نه! نه!من می ترسم با آمدنت،تنهایی ام را از هم بپاشی... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
زندگی یعنی شستن دردها!از این روست، وقتی متولد می شویم،با نخستین نفسمان زیر گریه می زنیم. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
میان من و زندگانی،مشکلات، وقت سر خواراندنی را برایم نگذاشته ، که برایت، تلفش کنم! شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
نه دانه دانه های برف و بوران امشب نه برگ ریزان پاییز دیروز،هیچکدامشان نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
می گفتند که: بهشت و جهنم بعد از مردن است!پس چرا من را، پیش از مردن در جهنم این زندگانی به گناه دوست داشتن تو زنده زنده در آتش سوزاندن؟! شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
من قله ای سر به فلک کشیده ام،خویشتندار و سربلند و سرکش!که در پیشگاه هیچ دشت پستی،سر به خاک نخواهم زد.منم که در چهار فصل سال با وجود زیبای خود،به زندگی جلال و جمال می بخشم.. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خستگی، هرچه قدر هم تقلا کند نمی تواند چشم هایم را کم سو کند و پاهایم را بلرزاند و دستانم را ناتوان و زانوهایم را خم کند!آری، من اینچنینم!من آبم، رودم!که یکسره می روم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
زندگی جنگ است!و انسان دانا،سربازی شجاع و بی باک است. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
دیگر نمی خواهم چیزی از عشق و دوست داشتن بنویسم.زیرا لیاقت نداشت آن شخصی که خودم را برایش فراموش کرده ودل به او سپرده بودم. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
سال ها پی در پی می گذرند،روز به روز از عمر و جوانی ام هم گذشت و چشم انتظاری تاب و توانم را گرفت،ولی دریغا که خبری از آمدنت نشد... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
حجم دل نگرانی هایم چنان زیاد است که هیچ شانه ای یارای تحملش را نیست،و نه دستی دارم که با هر بهانه ،اشک های پر از دردم را پاک کند. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چرا چنین می کنی؟!نکن! وگرنه صفحه به صفحه ی دفتر زندگی مان را پاره خواهم کرد.تمام روزهای با هم بودنمان راثانیه به ثانیه از هم خواهم پاشید.چرا چنین می کنی؟!دل چرکینم کنی،از آن ساعتی که تو را شناختم از خودم و خودت از عشق و دوست داشتن بیزارت خواهم شد... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خدا چگونه از شیطان بیزار شد؟!من هم آن گونه متنفرم از دروغ هایت،این را من به او گفتم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چقدر از مردن می ترسم!اما نه از مردن و مرگ بعد از زندگی،بلکه ترس من از زندگی کردن بی توست،همان مرگ واقعی... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
ساده و سپید و پاک همچون دانه ای برف به ظرافت و نرمی بر لب هایت خواهم نشست،تا با نفس هایت آب شوم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
کم بگو گوش کن!کم بگو زودتر جای گیر شو!کمتر در زندگی مردم دخالت کن! دستت به کلاه خودت باشد!داشتن شعور برای آدمی نعمت است،که هر شخصی از آن بی بهره باشد،تا آخر عمرش سیه بخت است. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...