جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نهماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست...
شنیدم که مردان راه خدای دل دشمنان را نکردند تنگ ترا کی میسر شود این مقامکه با دوستانت خلافست و جنگ...
به دست آهن تفته کردن خمیربه از دست بر سینه پیش امیرعمر گرانمایه در این صرف شدتا چه خورم صیف و چه پوشم شتاای شکم خیره به نانی بسازتا نکنی پشت به خدمت دو تا...
دو برادر یکی خدمت پادشاه کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که :چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت :تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن....
از هر چه می رود سخن دوست خوشترستپیغام آشنا نفس روح پرورستهرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟من در میان جمع و دلم جای دیگرست......
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
این جور که می بریم تا کیوین صبر که می کنیم تا چند؟...
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز...
شبها گذرد که دیده نتوانم بستمردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم...
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمدتو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی...
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست......
یاری آن است که زهر از قِبَلش نوش کنینه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی......
امشب... نظر به روی تو از خواب خوشترست ...
چون دلارام می زند شمشیرسر ببازیم و رخ نگردانیم.......
غم زمانه خورم یا فراق یار کشمبه طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟!...
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتدتو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم...
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟من در میان جمع و دلم جای دیگر است...
منشین ترش از گردش ایام که صبر تلخ است ولیکن بر شیرین دارد...
کَس ندیدم که گم شد از ره راست...
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزوتا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم...
هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را...
شپره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد...
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست...
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربتدل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم...
سعدی نیک و بد چون همی بباید مردخنک آنکس که گوی نیکی برد...
ز روزگار من آشفتهتر چه میخواهی...
جاودان از دور گیتی کام دل در کنارت باد و دشمن بر کنار...
نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت پایدار...
منجنیق آه مظلومان به صبحسخت گیرد ظالمان را در حصار...
که گرچه رنج به جان می رسد امید دواست...
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی...
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنمکه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم...
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد...
محبوب منی با همه جرمی و خطایی...
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی...
ای سرو بلند قامت دوستوه وه که شمایلت چه نیکوست...
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ایحسن تو جلوه می کند وین همه پرده بسته ای...
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی که بی وجود شریفت جهان نمی بینم...
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار...
دوستان گویند سعدی! خیمه بر گلزار زن من گلی را دوست می دارم، که در گلزار نیست (سعدی)...
دوستان گویند سعدی! خیمه بر گلزار زن من گلی را دوست می دارم، که در گلزار نیست... (سعدی)...
ما را سریست با تو که گر خلق روزگاردشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم...
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری...
فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم...
میدونی رو مخ ترین عضو بدن کدومه؟؟؟؟معلومه دله این دلی که هی بهش میگی دلت براش تنگ نشه ها ...وقتی میبینیش نلرزیا.... هم دلش تنگ میشه و هم از هیجان زیاد شروع میکنه به بوم بوم کردنوقتی یک نفری که دوستش داری سرت داد میزنه بهش میگی نشکنیا ولی ناخوداگاه میشکنه.....بعضی موقع ها در برابر کسی که بدترین کار ها رو در حقت کرده میگی نبخشیا ولی میبخشه....خلاصه خواستم بگم دل در نهایت کار خودشو میکنه و این زیاد خوشایند نیست که کاری از دستت بر ن...
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست...
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان...
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی...
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست...