متن سعدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سعدی
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
سعدی
وفا داری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گل دیگر سرایند
چو می دانستی افتادن به ناچار
نبایستی چنین بالا نشستن
به پای خویش رفتن به نبودی
کز اسب افتادن و گردن شکستن؟
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانه ی زور آوری روز جوانی
آنست که قدر پدر پیر بدانی
دلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیهبوست...
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علیالخصوص که از دست یار زیباخوست...
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست...
صایٔب نشدم شعر بگویم ڪہ بخوانی
نیما نشدم نو بنویسم ڪہ بم انی!
حافظ نشدم مُخ بزنم رُخ بگشایی
سعدی نشدم دل بکَنَم ؛ تا بستایی
مُلّا نشدم رڪعت سه ، بوی تو آید
در حین نمازم خَمِ ابروی تو آید
آرش نشدم تیر به پایت بزنم حیف
لیلا نشدی...