و فکر کن پاییز در فراموشی فصلها به ناگاه رسیده است و هراسی نیست که هنوز در شهریور خیالم چشم به راهی دوخته ام که بر پشت پرچین یادها بیایی... حال...تو بگو کدامین دریچه را بر دوگانگی بودنت بگشایم؟ پاییز بی تابانه ی دلم را یا شهریور چشم انتظار دیدار...
غمی در قلبم کاشته ای هم جنس بارانی که بی وقفه می بارد! مدام دلتنگت می شود مدام بهانه ات را می گیرد و نمیدانی چگونه می شکند قلبی که در التماسی پُرتکرار تو را به نبضی بی امان می خوانَد شاید... عشق همین است غمی زیبا در بطن دوست...
حال..تو بگو کدامین دریچه را بر دوگانگی بودنت بگشایم؟ پاییز بی تابانه ی دلم را یا شهریور چشم انتظار دیدار را...
هم بغض و پُر از یقین و باور هستی دلخسته ولی همیشه یاور هستی بارانی و بر وسعت دل می باری با روح زلال و پاک... "مادر" هستی
باران که می آید دلتنگی ها شعر می شوند پنجره ها باز می شوند چشمها بیدار می شوند و یک نفر که مانده است و یک نفر که رفته است و نگاهی خالی که بی بهانه تر از باران مدام می بارد........
جمعه باشد و پاییز و عطر دلنواز تو... و من در روشنای صبح تو را بیابم... دیگر چه میخواهم؟ که آدینه ی عشق زاده می شود از برکت چشمان تو.....
جاری می شوی هر صبح در باور چشمهایم نفس می ڪِشم ... عطر دلنواز دستانت را و بر طلوع ِ عشق می سُرایم تو را تا آنسوی فصلهای عبور صبح باور توست در تڪ تڪ نفسهایم ڪه اینچنین بی بهانه زاده می شوی در پیچڪ طلایی احساس ... ️️️
صبح آمد خورشید را بوسیدم ترانه ی دوست داشتنت را سرودم امروز هوای دوست داشتنت بی بهانه می بارد امروز را تنها بی بهانه بتاب ... ️️️
جاری میشوی هر صبح در باور چشم هایم ... نفس میکشم عطر دلنواز دستانت را ..