پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق، تنهایی، شوق، غم، خوشی، زیبایی...بعضی واژه ها چهره ندارند، جسمیت ندارند، به چشم دیده نمی شوند و فقط توی ذهن ماست که معنی پیدا می کنند... "عشق" برای من یک شکل است، برای دیگری یک شکل دیگر... "تنهایی" برای من یک معنا دارد، برای دیگری معنایی دیگر. به این کلمه های بی چهره می گویند: انتزاعی..از به چشم آمدنی ها، از باچهره ها، از قیافه دارها هم بعضی هستند که باز برای هرکسی معنی خاص خودشان را دارند..."نان"نان ب...
آدمیزاد مدام گیجی ویجی می رود...دوست دارد ازدواج کند؛ به محض تاهل دلش برای آزادی مجردی تنگ می شود.برای ساعتی خلوت می میرد؛ همینکه تنها می شود دلش هوای جمع می کند.توی مسافرت یادش می آید "هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه"، توی خانه هوایِ مسافرت به سرش می زند.به کسی که دوستش دارد می گوید برو؛ همینکه طرف می رود تلو تلو میخورد از نبودنش.دوست دارد زودتر دوره سربازی و دانشجویی تمام شود؛ تمام که می شود تا سالها خاطره تعریف میکند ...
به لحظه ی تولد قسم که مرگ تلخ است!که مرگِ تلخ، تلخ تر است.که امروز مردن، وقتی که می شد فردا را دید تلخ است.که مردانده! شدن تلخ تر است از مردن..به لحظه تولد قسم زندگی شیرین است، جان شیرین است.زنده ماندن خوش است.آرزو داشتن و فرصت برای رسیدن به آرزو خوش است.فردا خوش است، پس فردا خوش تر است.به لحظه تولد قسم دو نفس بهتر از یکی ست!...
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله ش می آید.امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه....پاورچین، بی صدا، کاملا فضول! رفتم پشت چشمیِ در.بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله .بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم...مامان: امروز دیگه هیچ جا. شنبه ها روز خاله بازیه...کمی بعد بچه می پرسد: فردا کجا میریم؟مامان با ذوق جواب می دهد: فردا صبح می ریم اون جا که یه بار من رو پله ها...
"ولی اون یه چیز دیگه بود" یکی از حسرت بارترین جملات دنیاست.از "یه چیز دیگه" که تفاوت را نشان می دهد، تا "بود" که یعنی حالا نیست و تبدیل شده به یک ماضی پردریغ و حتی همان "ولی" اول جمله که می خواهد بگوید آره، بقیه هم هستند، بقیه هم بعله؛ "ولی" او یک چیز دیگر بود. ..اکثر کسانی که چند تایی رابطه تجربه کرده باشند یک "ولی اون یه چیز دیگه بود" دارند.آدم ایده الی که یک زمان بوده و حالا نیس...
یکی از قشنگترین انواع خودکفایی،خودکفایی آرامش است؛ قراری درونی که هیچ کس و هیچ چیز نتواند خش بیندازد و لب پّرّش کند و اگر بیقراری ای هم هست (که باید باشد) ارادی ست و دل تشخیص داده که حالا باید سر برود کاسه آرامش... که حالا ورِ انسان مدار دلت باید سنگینیِ کیسه کودک کار را به دوش بکشد و بی خیال دهان گشاد همسایه هتاک شود. .. چون این دلت را جلا می دهد و آن یکی کدر میکند.... خوب است افسار آرامش و احساس را گاهی رها کنیم و گاهی به ضرب بکشیم......
اگه قرار باشه پاهام رو از دست بدم ترجیح میدم در اثر سقوط، بعد از صعود به قله یه کوه باشه؛ اگه قرار باشه قلبم بایسته ترجیح میدم از شوق بغل کردن یه موفقیت باشه؛ اگه قرار باشه چشمام رو از دست بدم ترجیح میدم به خاطر یه شب مستی ناب با یه شراب دست ساز خونگی باشه؛ اگه قرار باشه باورم رو از دست بدم ترجیح میدم بعد از یه همدستی ماجراجویانه با خودشیطان باشه؛ و اگه قرار باشه عشق رو از دست بدم ترجیح میدم بعد از یک تجربه سیر و پُر عاشقانه و شورانگیز باشه... ....
تهِ تهِ خلاقیتش این است که دستش را بگذارد روی میز، زل بزند توی چشم ها، طولانی مکث کند و بعد بگوید: عزیزم...!و عزیزم را طوری با صدای خسته و خش دار بگوید که خودش حس کند چقدر دلبرانه، چقدر شبیه خسرو شکیبایی تو خانه ی سبز... و خیال کند آن "نگاه و مکث و عزیزم" حالاست که دنیای طرف را زیر و رو کند، حالاست که عاشق و مجنون شود، سر به بیابان بگذارد و شب توی آسمان نقش چشم ها را ببیند.جمع کن بابا!ساره بیات در یخ ترین سکانسش گرم تر از تو نقش ی...
"میخوام بزرگ شدم یه شوگر ددی داشته باشم"این را یک دختر یازده ساله گفت!.دختر یازده ساله هنوز وارد هیچ رابطه جدی و یا حتی غیرجدی با هیچ مردی نشده. هنوز تجربه شکست ندارد، هنوز مرد عیاشی به او خیانت نکرده و با دوستش نریخته روی هم! هنوز دقیقا روز واریز حقوق، دوست پسرش مهربان نشده و چشم باز نکرده که ببیند نصف حقوقش شده کتونی توی پای پسره! هنوز در انتظار جواب "شب به خیر"ی که گفته چشمم به گوشی خشک نشده، هنوز دل دل نکرده که کی دل...