پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباشصبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !...
- چرا ازدواج نکردی ؟+ پیش نیامد ... اولها فکر میکردم کارهای مهمتری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسائل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم !دیر فهمیدم که تفاهمی مهمتر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم !...
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.بابام می گفت:نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و ن...
یزدان به تو عمری دگر و روز دگر دادیک صبح دگر، ظهر دگر، شام دگر دادپس سجده و صد شکر که پیمانه نشد پراین روز مبارک که خدا لطف دگر داد......
خرده های تازه ی نان صبحانه را، برای پرنده ها استخوانهای دست نخورده ی نهار را برای سگ همسایه و کمی شیرسرد ،برای شام گربه ام می ریزم.پشت شیشه منتظر می مانمبهار تمام می شود و پاییز در راه استو تو آدرس این خاموشکده را از گوگل نمی یابیلباس هایمکفش هایمو حالا کتاب هایم را دوره گرد با خودش می برد...لابد استخوان های مرا گورکن ها کرکس ها و لاشخورهابین خودشانناعادلانه تقسیم خواهند کرد...
شام ماتم های زینب شد شروعتازه عاشورای زینب شد شروعخیمه ها در آتش و طفلان حزینخفته بین خون یل ام البنینمادران بی پسر در اضطرابخونِ دل جاری ز چشمان رباببا دلی محزون و چشمی خون فشانمی دهد گهواره ی خالی تکان...