بهاران یک جهان گُلبوسه دارد لب ِ هر پنجره، گُل می گذارد زمین را حالِ خوبی دست داده بهاران باز دارَد می بهارَد !
سرم بر بالش رویاست مادر که بی تو چشم من دریاست مادر بدون دستهای مهربانت دل من تا ابد تنهاست مادر!
تو را چون تاج بر سر آفریدند تو را با نام« مادر»آفریدند تمامِ عشق ِ ما،در شانِ تو نیست تو را از عشق ، برتر آفریدند !
روی ِ تمام ِ آینه ها ردّ ِ پای توست هرگُل،بهارِ کوچکی ازچشمهای توست
تو... اولین روز بهاران! من... آخرین روزم از اسفند! من با توام ...نزدیک نزدیک تو... اندازه ی یک سال از من دور!
دلم در بند آن چشمان و ابروست نشستن روبه روی تو چه نیکوست لبانم یخ زد از ترسِ کرونا ! برایم بوسه ای بفرست ای دوست !
خوشم می آید از شبهای پاییز که می بارد درآن بارانِ یکریز! خوشم می آید از آن گفتگوها هوای گم شدن در جستجوها هوای مهربانِ مِهر ماهی سبک تر از هوای صبحگاهی هوای ابریِ آبانِ آبی شبیه ِ رنگ نارنج و گلابی! ببین! آواره ی یک جای دنجم اسیر گندم...