یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
با واژه ها، با جوهر خودکار و با ذغال نرمِ مداد بر صفحه ی روزگار خواهم رقصید اما نه مثل قاصدک رها در باد... مثل بلور های منجمدی که با وقار سطح پهناور دشت را می پوشانند و یا مثل دود یک سیگار که در خانه می پیچد و ردش روی گچ بری های سپید جا خوش میکند و از وجودش، از حضورش از بودنش ردپایی برای اهل خانه بر جای می گذارد....
زمین و کفش با همدیگر ازدواج می کنند و فرزندی زیبای روی به دنیا می آوردند...اسمش را، رد پا می گذارند.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
ثانیه های نبودنتچقدر تلخ می گذرندوقتی که هیچ رد پایی از چشم هایت رامیان شعرهایم نمی بینمای کاش نگاهتاز عاشقانه هایی که برایت می سرودمپنهان نمی ماندتا اینگونه میان واژه هابه دنبالت نمی گشتممجید رفیع زاد...
برف یعنی طعنه بر تنهاییِ هر رهگذرخیره ام بر جاده ای همراه با "یک" رد پا...
رد پایم را برف می پوشاندرد اشک هایم را بگیربیا که سوز تب فراق توکشنده تر ازسوز سرماستمجید رفیع زاد...
هر چه نوشتم روی آن برف بارید زندگی دخترک تهیدست غمگینی بود به مدرسه رفت زیبا شد دور شد روی برف ها فقط به ردپاها خیره ماندیم...
دو نیم دور از هم تا ابد جدا دو نفر...همیشه زل زده به میز کافه ها دو نفر...قرارشان شده یک دم به صرف آه و نگاهچقدر تاب بیارند تا کجا دو نفر...؟چطور از دل هر کوچه پاک خواهد شدغروب های زمستان، دو ردّ پا ،دو نفر؟دو ابر باران زا زیر چتر هم خیس انددر این هوای گرفته چه بی هوا دو نفر_همیشه از خودشان بین گریه می پرسندچه چیز فاصله انداخت بین ما دو نفر؟!...
رد پایم روی عقربه ساعت است...ثانیه به ثانیه را قدم زدم تا برگردی... نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
رد پایم مانده است ...رد پایم ...کنار سم یک اسب خیالیروی شفافیت بلورین برفروی ذرات خاک ...مثال یک خاطره ی فراموش شده ی قدیمیمانده است...من میان قدم هایمقدم زنان ...تا خانه ای گمنام می رفتممن ...به کلمه ی ساده ی خوشبختی می نگرمامشب ...شب از نور...شفافیت متورم شده استو قدم های کوچک کفشی...که تا دیروز پای مادرم بودرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دل به دریا زدی که دریا درگریه هایت جزیره را گم کردموج دریا، کنار ساحل بارد پاهای تو تیمم کرد......
مانند شامبعد از سقوطِ داعش،،،جا مانده --رد پایت!بر ویرانه هایم!!! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
برای محو شدن ردپا روی برف،فقط آمدن یک برف تازه لازم استبه همین راحتی فراموشم کرد!ارس آرامی...
باید بری شاید تو رو باید فراموش کنم تو اون چراغِ روشنی که باید خاموش کنم باید بری باید برم ،تموم شه این دلواپسی تو بی منم تَهِ قِصه،میشد به مقصد برسی دنبالِ ردّ پای من ،نگرد پیدام نمی کنی تو حتی توو خیالِت هم منو صدام نمی کنی باید بری ؛وقتِ رفتن به پشتْ سَرِت نگاه نکن تو از اول بلد بودی دل کندنُ، حاشا نکنمهدیه فخار...
رد پایت به پایان رسید ، .اثری از تو نبود...
رفته ایوَ بر دفترِ شاعر ، نقطه چینِ ردِ پای توستچیزی نمی شود جای آن نوشت... .حادیسام درویشی...
روی ِ تمام ِ آینه ها ردّ ِ پای توستهرگُل،بهارِ کوچکی ازچشمهای توست...
حرفاتون رد پا میزاره مراقب جا پاهاتون باشین...
امروزلابلای گل ها مادرهیچ رد پایی...
روز مادرپر از رد پای سنجاقکخورشید زیر برف...
وقتی از زندگی ڪسی رد می شی ؛رد پای قشنگی از خودت به جا بگذار.....
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
ردپا/از پا انداخته کوره راه را/بفشههای کنار پرچین/مدتهاست/از یاد بردهاند عطر ترا....
از جادهای که همه از آن عبور میکنند نرو ؛ به جای آن ، به جایی برو که جادهای ندارد و برای بقیه رد پای خود را بر جای بگذار ......
کاش میشد که میگفتم به دیدارم نیا کاش میشد که میگفتم نگاهم هیچ نکن ولی مگر میشد مگر میشد من به عشقت چه محتاجم مثل خاک به رد پای عاشق من به حس وجودت محکومم مثل گل به نور هیچکس نمیداند چرا نمیداند چرا من از نگاه تو از صدای تو می هراسم میهراسم از بودنت با من بودنت با نگاه من نمیدانم چرا ولی ایکاش میشد به تو میگفتم از وجودم رخت برکن برو از درونم بگذار تهی باشم ولی مگر میشد مگر میشد بی تو میمیرم من به تو محتاجم مثل رود به ...
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست...
رد پاهایم را پاک می کنمبه کسی نگوییدمن روزی در این دنیا بودم.خدایامی شود استعفا دهم؟!کم آورده ام ...!...