متن شهریارعبدالعلیزاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شهریارعبدالعلیزاده
مو حالی دی ندارُم از تو گویُم
صفایی دی ندارُم از تو گویُم
ایَر بار دگر آیی کنارُم
نوایی دی ندارُم از تو گویُم
خاطرِ من پُر ز تو، جسمم خزان
از غمت دادم به ݪب اشهد، اذان
می کنم گریه ز هجرت ای عزیز
پیش نااهݪان گل من تو نمان
جرم من اندک، غرورت جرم اصل
از گذشت و مهر دی با من نخوان
ریش و مو یار و رفیق رنگ آق!
با...
مرا از خود رهاندۍ بی درنگی
مرا با غم نهادی رزم و جنگی
دلم نامد جدل دارم غمت را
ولی زد بر دلم او ضرب و چنگی
تو دیگر با دلم کاری نداری
بر این آشفته یک راهی نداری
که گفتت با دلم نامهربان باش؟
که جز آزار من کاری نداری...
من مانده ام و این دلِ تنگ
که بۍتو گذشتن ها را هیچگاه درک نکرد؛
تنها آموخت که در حسرت تو،
مرا شکنجه دهد.
هنوز نمۍدانم سهم من از داشتن تو
تا چه اندازه بود
که این گونه تاواטּ آن را با نبودنت مۍدهم؛
هنوز نمۍدانم چرا وقتۍ برایم حرف...
گرچھ شادے با من غریبے مےکند
و هنگام دیدنم،
از این محتاج روے برمےگرداند
اما دݪ من، خوش بھ همین غم است
کھ در سینھ ام گذاشتھ اے
هرچھ باشد رنگ و یادے از تو دارد!
و من خوشحالم،
با غم خود، با غم تو
خوشحالم!
اصݪآ بگو کسے حوالےام...
گر کھ رفتم دان دلیلش غدر تو
بعد من گو کس چه داند قدر تو؟
همانند شب های خستھ و خاموش
هزار و یک عابر را
در دݪ خود جاے دادم؛
عابرهایے
از جنس خاطرات شب پوش
کھ بر خیال پاے مےکوبند.
چشم دادم
بھ تاریکے طناز انتهاے کوچھ
و براے
در آغوش ڪشیدטּ آטּ قصد کردم
اما همین ڪھ خواستم
قدمے بردارم
دیدم قیر...
عزیزُم درد دورۍ کِرده پیرُم
ز احواݪِت نشوטּ از کۍ بگیرُم؟
بسوزُم در فراقِت با غمۍ تلخ
در آخِر بۍ گل رویِت بمیرُم