متن علیرضا مرادی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا مرادی
بُلبل به سوز دل هی می سراید
گل ناز اطلسی هم دل می رباید
خدایا گل و بُلبل به میثاق هم آور
به فرداها امیدی نیست، شاید نیاید
بغض شدی، شعر شدی بر دل ما
بگذرد... دو سه روز عمر، یار سنگدل ما
شاعری خیره سرم باز مرادم دل تو
غزل و شعر شوی ای پریشان دل ما
خوشیت رفت، همه ز سر خیره سری
حیف آن دیده ناز که ندارد چشم بصری
عمر شیرین برود، بس که به هیچش دادی
کُشتی آن عاشق زارت، ز سر بی نظری
پَرم از خُوف پروازم که بستند
دل خونم، چه بی پروا شکستند
اِله من، دری بگشا، پناه من تویی تو
تویی جانان، کس و یاران که هستند
باور کس، از بدش بدتر کنم
خاطر تو، این دلم پر پر کنم
انگ رسوایی به این عالم زنم
آرزویم حال تو کمی بهتر کنم
از چه گویم بحر تو ای بی وفا
از لِسان عمر رفته یا تلخی جُور جفا
بی وفا بودی و تو رفتی از پیش ما
قوت ما خونابه گشته، کنج این دارالشفا
قدر دل پای سکوتش ننویس
بگذر از ما، سوز به عشقش ننویس
رانده ام، هیاهوی دلم را چه کنم
حرمت عشق بدار صوفی و آبش ننویس
مُلک دنیا برود دخمه گورت بنهند
رفته آن یار نکو، همدم مورت بنهند
نایب دهر تویی تا که عزلت بُکنند
رفته آن شُوکت تو پا به رویت بنهند
خرم آن روز که میلاد تو باشد
نگهی کن دل ما که دلشاد تو باشد
بلبل مستمُ و به میثاق تو باشم
صبح ما گذرش از بامداد تو باشد
نوبهار آمده است، نوید این حال دگر
فال نیکش بزنید بر این سال دگر
صحّتِ حال از خرمی دل ماست
دم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر
تقدیر تورا رفته بر این آب نوشت
حیف از دل ما، که بی تاب نوشت
عمریست بسان شعری بی قافیه ایم
راهی شُده شبُ بر خواب نوشت
آه دل ماست خرمی محفل تو
این هم گذرد از دیده غافل تو
دل را دگر دلدار نیست
ما را دگر غمخوار نیست
هر دم مرا ، یادم تو را
او خفته و بیدار نیست
خون نکن این دل پُرخون ما
سرخ شده صورت گلگون ما
خصم شده قوت فرا روز ما
آه از این عمر چو هامون ما