پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قلب بزرگ می خواهد؛دوست داشتن انسان های تنگ نظر.در حالی که مهربانان،در کنج قلب همه جا؛و حتی گم می شوند! - کتایون آتاکیشی زاده...
اتفاق جوهر است و زمان آن را کم رنگ؛ اما پاک، نمی کند! - کتایون آتاکیشی زاده...
عقربه های ساعت را جا به جا می کنم؛تا هروقت آمدی؛ بدقولی نکرده باشی... :) - کتایون آتاکیشی زاده...
خوشحالم که آینه را، جایگزین انعکاس آب کردیم. خیال نوازش شدن صورتت حتی توسط آب؛ خواب را برایم زهر می کند! - کتایون آتاکیشی زاده...
در دو جهان متفاوت زندگی می کنی. تو در قلب کسی که دوستت دارد؛من در افکار دور ریختنیِ تو! - کتایون آتاکیشی زاده...
آنچه از دست دادیم؛قمار شده بود. دل را روی میز گذاشتیم، تا دلش را بدست آوریم.دست بعد، پای غرور را به میان کشیدیم، تا آنکه رفته، بازگردانیم! ما، معتاد به باخت بودیم. - کتایون آتاکیشی زاده...
به طرز اشتباهی غم انگیز ام. انگار که غم را قاف نوشته باشم یا انگیز را با ذال. انگار چشمانم به تر بودن؛ قلبم به تپیدن اندوه؛ و ذهنم به فکرهای آزار دهنده؛ عادت کرده باشد. انگار خوشی ها مانند یک آبنباتِ شیرین، عمرشان کوتاه است؛و بعد دهانم، مزه ی فلزِ زنگ زده ی نگرانی هایی، که زیر اشک مانده باشند،به خود بگیرد . - کتایون آتاکیشی زاده...
شاید آنقدرها هم ترسناک نیست.شاید فرشته ی مرگ،روحمان را در آغوش ابدی اش می کشد؛و پایانی آرامش بخش است؛برای تشویش های بی انتهای دنیوی مان..! - کتایون آتاکیشی زاده...
چشمانت عطرِ نمِ چاه را دارد؛ نگاهت سرد و مژه هایت خیس.مشکی، عمیق اما؛بی منظره است! - کتایون آتاکیشی زاده...
شاید گریه همدرمان خوبی باشد.گریه، آزمایشی با نتیجه ی فوری بدحالی است؛ و در عین حال می تواند سِرُمِ به تاخیر انداختن غم باد گرفتنمان هم باشد؛سوپاپ اطمینانی برای دق نکردن؛ و تنظیم میزان اندوه درون قلب! - کتایون آتاکیشی زاده...
همین را کم داشتم! اینکه کلمات هم، در نبودنت،برای روی کاغذ آمدن؛طاقچه بالا بگذارند! - کتایون آتاکیشی زاده...
برایشان اشک می ریزم؛ برای بغضی که در من دار می زنند.برای انسان هایی قرار بود دوستشان داشته باشم اما؛ اکنون جلوی دیوار، صف کشیده اند؛ و قرار است گلوله ای افکار پوچشان را به دیوار بپاشد؛ و جنازه شان را از چشمم بی اندازد! - کتایون آتاکیشی زاده...
مگر خوشبختی همان لبخند غیر قابل کنترلی نیست که چند ثانیه روی صورتت می نشیند؟! مگر همان عطر چای و هل پیچیده داخل آشپزخانه نیست؟! لباس راحت و خنکی که بعد از یک روز سخت تحصیلی یا کاری می پوشید؟! آب خنکی که با پایین رفتن سیب گلویتان را تکان می دهد؟! باد کولر پس از یک پیاده روی طولانی در انتهای تیرماه؟! شنیدن حرف های بریده بریده از زبان کسی که دوستش دارید؟! تشخیص حرف های کودکانه ی نوزادی که به تازگی چهار دست و پا می کند؟! مگر شیرین بخت...
ما را اگر از تنبیه نترسانند،انسان گونه رفتار می کنیم اما؛ آدم نمی شویم! اگر شکستن قلب و بهم ریختن روح و روان دیگران نیازمند پرداخت دیه و غرامت بود؛ تمام زندگی مان را قبل از سی سالگیاز دست داده بودیم! - کتایون آتاکیشی زاده...
اگه همه بگن چشمات سیاهه؛ من می گم چشمات رنگ آسمون شبه! اگه رنگ لبخندت رو به صورتی شباهت بدن؛ من بهت می گم لبخندت همرنگ شکوفه گیلاسه!اگه همه روی چاق بودنت توافق داشته باشن؛ من می گم همین که تو بغلم جا می شی خوبه! اگه هیچ کس دوستت نداشته باشه؛ من می گم خدا عشق رو به خاطر تو آفریده! من،همه نیستم :)! - کتایون آتاکیشی زاده...
پلک های خیست را می بوسم؛مثل گلبرگ باران خورده می مانی :) - کتایون آتاکیشی زاده...
من به گناه بودن این نگا ه ها آگاهم؛تو به حق الناسِ دزدیدنِ دل، آگاهی؟! - کتایون آتاکیشی زاده...
می بینی؟! دلِ تابستان هم به حالِمای بدون تومی سوزد... :) - کتایون آتاکیشی زاده...
هیچ حواست نیست؛ پر و پالت هستم؛از تو خسته و عاجز تر! کسی که مولد حرکتت بودکسی که به عنوان بار شناخته ای..! :) - کتایون آتاکیشی زاده...
شکستم!من به شکستن عادت دارم.من به شنیدن صدای ریز و آروم ترک خوردن احساساتم عادت دارم.به اینکه حواسم نباشه و دوباره خودم رو برای بهت نزدیک شدن به در و دیوار بزنم و اشتباهی پام بره روی خرده های شکسته و دستم موقع جمع کردنشون اون قدر عمیق ببره که تا چندثانیه نفسم از درد بالا نیاد، عادت دارم. من عادت دارم که تمام اون تکه ها رو پیدا کنم؛ از روی زمین، از زیر میز، از کنار کابینت، از زیر پات! من به شستن اون خرده شیشه ها بعد خشک شدن رد خون؛...
می دانم که با وجود مشغله های فراوانی که داری، حواست به روزمرگی هایت هست. هرچقدر که بی حوصله باشی،صبحانه خوردن را فراموش نمی کنی.هرقدر ضیق وقت داشته باشی،ست کردن لباس هایت را دست کم نمی گیری .می دانم که مسواک زدن را با وجود خستگی بسیار از یاد نمی بری.تو تنها برای خبر گرفتن از من وقت نداری. من آب نیستم که نبودم تو را به عطش بیاندازد؛ اهمیت خورد و خوراکت را ندارم که نبودم سلامتی ات را تهدید کند؛لباس های اتو کشیده ات هم نیستم که اگ...
هرصبح برای یک مرد غریبه آیت الکرسی می خوانم. بازدید فضای مجازی اش را چک می کنم؛ مبادا خواب مانده باشد و دیر به سرکار برسد.هربار عطر خورشت قیمه در خانه می پیچد به یاد همان غریبه می افتم. یادم مانده است آن غریبه هنگامی که غریبه نبود، چه علاقه ای به این غذا داشت. عکس های صفحه شخصی اش را دنبال می کنم. تار موهای سفیدش را می شمارم و قلبم به ازای هر یک تار سفید جدید به درد می آید. غصه ی گود شدن زیر چشم هایش را می خورم؛ دلشوره وعده های آم...
لذتِ بخشش، به ترمیم یک رابطه است؛ نه جدایی دو نفر؛ آن هم هنگامی که حتی برای عذرخواهیبهانه ای برای دیدار هم نداشته باشند. - کتایون آتاکیشی زاده...
گذشته ام از تمام گذشته ایکه بی تو و یاد تو گذشت...- کتایون آتاکیشی زاده...
لذت بخشش، به ترمیم یک رابطه است؛ نه جدایی دو نفر؛ آن هم هنگامی که حتی برای عذرخواهیبهانه ای برای دیدار هم نداشته باشند. - کتایون آتاکیشی زاده...
ماه را چه کسی از زمین رنجاند که این گونه به آغوش تیره و تار آسمان پناه برد؛آنچنان که تنهایی را به معشوقه ی میلیاردها آدم بودن، ترجیح داده است؟! - کتایون آتاکیشی زاده...
دلتنگی چیست؟! حسی که نشان میدهد، ده درصد از امید به زندگی شما بدون شخص مورد نظر باقی مانده است..! - کتایون آتاکیشی زاده...
بدان که هیچ چیز آرامش صدایت را ندارد؛حتی وقتی داد می زنی.چیزی مظلومیت نگاهت را ندارد؛ حتی هنگامی که رویت را برمی گردانی و قهر می کنی.هیچ چیز با مهربانی دستانت برابری نمی کند؛ حتی اگر آنها را از دستانم دریغ کنی. هیچ کس قادر نیست با علاقه ی من به تو رقابت کند،حتی اگر معشوقه و دلداده ی دیگران باشی.- کتایون آتاکیشی زاده...
می گویم دوستش دارم. ذوق زده می شود. نه اینکه بخندد؛ ضربان قلبش از روی پیراهن دیده شود؛ یا حرفی بزند. اما چشمان آبی رنگش آنچنان می درخشد، گویا نور طلوع خورشید روی آب دریا افتاده است. من می دانم که این برق نگاهاز هزاران دوستت دارمِ متقابل،واقعی تر است. - کتایون آتاکیشی زاده...
هرصبح قبل از آنکه موهای پریشانش را شانه بزند، او را در اوج بهم ریختگی در آغوش می گیرم. باید باور کند که او را دوست دارم.با موهای نامرتب،موهای رنگ نشده ی سفید، لباس راحتی ساده، چهره ی بدون آرایش، صورتی رنگ پریده،لاک هایی رنگ و رو رفته،نگاهی خسته، با بی حوصلگی های اول صبح، با بداخلاقی هنگام خواب آلودگی،باید مطمعن شود که لایق دوست داشتن است؛ هرطور که باشد. - صبح بخیر🌼🍃- کتایون آتاکیشی زاده...
انگار چهره اش را با یک قلم ظریف روی تنه درخت های شمال تراشیده اند؛که اینگونه عطر آشنا ی تنش را دوست دارم.-کتایون آتاکیشی زاده...
من از شب نمی ترسم.اما خاطرات ترسناک اند.تاریکی بعد از به یاد آوردن آنها، یک ظلمت معمولی نیست.مرا به یاد آرامستان می اندازد . جایی که مردگان آرام می گیرند و بازمانده ها آشوب می شوند؛ از یادی که از دیگران به جا مانده است. خاطرات مرا یاد قبرستان می اندازد . چون یاد تو را دارم؛اما خودت را نه..!- کتایون آتاکیشی زاده...
آغوش بی خوابی باز است؛به روی تمام احوال ناگفته و ناشنیده ی جهان..!حلال فکر و خیال نه؛اما احساساتت را پاک می کند.آنچنان که هرشب،ذره ای از روحت خراشیده شود!- کتایون آتاکیشی زاده...
دست نیافتنی بودن ماه از دوست داشتنی بودنش کم نمی کنه...مثل تو :)! - کتایون آتاکیشی زاده...
عشق یعنی زیباترین لبخند تو نصیب آینه ای است که چشمانِ من برایت فراهم می کند :)...
بدنِ تب دارم را محکم در آغوش بکش؛ آتشِ عشق از قلب تا نگاهم زبانه کشیده است.هوا را از من بگیر؛ نفسم را قطع کن؛ آتشی که خفه نشود دیگران را خفه خواهد کرد! - کتایون آتاکیشی زاده...
بی تو من در بهترین حالت ممکنغمگینم... - کتایون آتاکیشی زاده...
انگار به کسی نگفتم کجا دارم می رم و ی ساختمون روی سرم آوار شده و ی تیرآهن بزرگ افتاده روی بدنم و نمی تونم از جام تکون بخورم! گوشیم درست تو همون لحظه که تنها راه نجاتمه، حواس پرتی و شارژ نکردنش رو با روشن نشدن صفحه ش می کوبه توی صورتم! دستم رو به سمت تیرآهن می برم تا کمی با جا به جا کردنش امکان تنفس رو راحت تر کنم و بتونم تو اون گرد و خاک نفس بکشم؛ اما اون انقد سنگینه که تلاش برای بلند کردنش فقط انرژی نداشتم رو هدر می ده! هیچ صدایی نمی شوم و...
گاهی بند بند جسم ووجب به وجب روحت راحال بد مطلق، محکم در آغوش خود می فشارد.آنگاه نه راه فراری هست تا در بغضی که هرلحظه حصارش را برایت تنگ تر می کند، هوایی برای تنفس جست و جو کنی؛ نه میلی هست تا همراهی اش کنی، تن به او بسپاری و دَم به دَم سردش بدهی! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
مثل تمام جمعه ها نبودنت از هر وقت دیگری بیشتر به چشم می آید. هیچ وقت نبودی و شاید هیچ وقت هم نباشی اما تصویری که از تو در ذهن من وجود دارد یک دلتنگی بی دلیلِ وصف نشدنی را پدید می آورد. دلتنگی برای چیزی که تجربه نکرده ام و غبطه خوردن برای احساسی که می خواهم با توی واقعی تجربه کنم نه آنچه در خیالم از تو ساخته ام. خیال را نمی توان در آغوش کشید؛ نمی توان عطر پیراهنش را استشمام کرد؛ دو دست خیالی اشک هایم را پاک نمی کنند؛ یک انسان خیالی ک...
بند بند وجودم را نذر آغوشت کرده ام؛ تو حاجت برآورده شده ام باش گناهش با من...- کتایون آتاکیشی زاده...
ریاضی شیرین است؛ اگر مشتق گرفتن از فاصله بتواند انسان ها را بهم نزدیک کند.جغرافیا می تواند دوست داشتنی باشد؛ اگر آغوش را بهترین جا برای زیستن معرفی کند.و ادبیات به آن شرط شیرین است؛ که سوم شخص مفرد را از بین من، تو و ما بردارد!- کتایون آتاکیشی زاده...
شاید اگر قاصدکی فوت نمی شد هیچ آرزویی بر باد نمی رفت..! - کتایون آتاکیشی زاده...
کاش این قاب عکسبرای هردویمان جا نداشت... کاش کادر کوچک دوربین آن لحظه مجبورت می کرد تنگ در آغوشم بگیری! به قلم: کتایون آتاکیشی زاده...
تصویر تو چشمانم را گرم می کند و تو مانند شمعی آب شده از نگاهم سرازیر می شوی؛ و اینگونه مهر و موم می کنیلب هایی را که برای ابراز علاقه گشوده شده بودند... - کتایون آتاکیشی زاده...
ی حالتی هستکه قلب ی ضربان رو جا می ندازه؛به نظرم قشنگ ترین دلیلی که می شه براش آورد اینکه اون لحظه یاد معشوقه ش می افته :) - کتایون آتاکیشی زاده...
تصویر خود را در سیاهی چشمانم نظاره کن؛ ماه را در آسمان شب می بینی؟! :) - کتایون آتاکیشی زاده...
آنچه باید فراموش می شدبه آغوش فشردم؛ دردی در من جوانه می زند،که به آن آب می دهم... :)- کتایون آتاکیشی زاده...
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی نه بارانی، که از آسمان بباری؛ کسی تو را پست نخواهد کرد؛ مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛ راهی برای برگرداندنت نیست؛ تو با پاهای خودت از کنارم رفته ای- کتایون آتاکیشی زاده...
من می توانم گاهی مرگ را به جانِ نداشته ام بخرم؛هزینه اش می شود یک لبخند سرد که تو پرداخت می کنی... :) - کتایون آتاکیشی زاده...