پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با من بجنگ بعد بغل کن مرا ببوساینگونه بوسه ها و بغل ها غنیمت است...
وابسته ام کنگاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شودهمیشه گفته امدلتنگی سگش شرف داردبه دلگیری غروبهای جمعه .....
گفته بودم که چه خواهی بدهم از دل و جانتو چرا بچه شدی دل به غنیمت بردی...!؟...
امشب چه طولانی، ولی عاشقانه و پرنور است. شب روشن پر امیدی است که باید در ازدحام نگاه های مهربان بنشینیم و لبخند را به خوبی بدانیم. بنشینیم نفس هامان را با هم یک دل کنیم و خاطرات سرشار را از میان سینه هامان بیرون بریزیم تا خانه ها روشن شود. شمع ها را امشب کنار شب نشینی سرور، با شعله نوازش دل برافروزیم. سفره ها را از مائده دعای خیر پر کنیم و در جیب های یکدیگر نقل و نبات مهر بریزیم. سر بلند کنیم به سمت ستاره ها. بوسه برای آسمان برکت خیز زندگی بفرستی...
تو تنها من تنهاچو نای بی نواییمدریغ از این شب هاچرا ز هم جداییمخدا نمی پسندد این خدا خداکه ما دو جانِ همنشین خدا خداز هم جدا جدا بمانیمتو تنها و ملول از تنهاییمن از کف داده شکیباییبیا که فرصتی نیستمجالِ غفلتی نیستجز این غنیمتی نیستدریغ از این شب هاتو تنها من تنها...
زن عمو جان عزیزمانسان خوش قلب و خوشرودر روز قشنگ تولدتان آرزو میکنمهمیشه سرزنده و سلامت باشید که حضور شما برای خانواده غنیمت استروزتان زیبا ، تولدتان کنار عموی مهربانم مبارک...
زن دایی جان مهربان منانسان خوش خلق و خوشروویژگی های منحصر به فردتان، الگو و الهام بخش من استهمیشه سرزنده باشید که حضور شما برای خانواده غنیمت استروزتان زیبا ، تولدتان کنار دایی جان و عزیزان مبارک...
زمین اشک های آسمان را به غنیمت برد،دریا متولد شد...
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
آدمی به مرور آرام میگیرد،بزرگ میشود،بالغ میشود و پای اشتباهاتش می ایستد...آنها را به گردن دیگران نمیاندازد و دنبال مقصر نمیگردد... گذشتهاش را قبول میکند،نادیدهاش نمیگیرد و اجازه میدهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند...آدمی از یک جایی به بعد می فهمد که از حالا باید آینده اش را از نو بسازد،اما به نوعی دیگر میفهمد که زندگی یک موهبت است،یک غنیمت است،یک نعمت است و نباید آن را فدای آدمهای بی مقدار کرد...!...