پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی بچه بودماز بابام پرسیدم چرا شب یلدا دور هم جمع می شیم؟چرا خود یلدا نمی آد کنارمون باشه؟بابا اصلا این یلدا یلدا که می گن کیه؟ تا حالا دیدمش؟بابا یک لبخند چاق و چله زد و گفت: چند روز دیگه می آد،خودت باهاش آشنا می شی.گفتم: بابا مامان هم می دونه کیه؟گفت: یلدارو همه می شناسن.بعدش دیگه چیزی نگفتم، منتظر بودم وقتش برسه ببینمش. ببینم واقعا کیه که همه مشتاق اومدنش هستن. بچه بودم؛ نمی دونستم روی شبا هم اسم می ذارن. نمی دونستم یه شبایی می...
یک فنجان قهوه مهمان منمی خواهم دقیقه ها را بخرمفال امروزعجیب در چشمانت پیداست...
جهان را بی خیال، پایت را تند کن.چایم تازه دم است....
بهش گفتم : کجای آسمونت قرار دارم؟چیزی نگفت.ترسیدم و با بهت بهش خیره شدم.نگاه ناباورمو بغل کرد و دم گوشم گفت: آسمون قلب من که سهله، اون ور کهکشون خیالمم جای شماست....
دوستت دارمو چیزی جز اینمرا زنده نگه نمی دارد....
شاید تو ندانی امامن برای تمام انار هایی که دانه کرده ام؛برای به آغوش کشیدن تو،میانِ عطرِ نارنگی ِ دست چینِ حیاطِ خانه مان؛برای داشتنت میانِ فالِ حافظ؛برای بودنت...بوسیدنت...دقیقه ها از آذر قرض گرفته ام....
تنها دلخوشی امیافتن ستاره ای ستمیان اعماق شبتا رد پایشمرا به تو برساند...فرشته شعبانیان...
بیا مثل زمستان باشیم.که کولاک را به نیامدن قسم می دهد اما در انتظارمعشوقه اش؛گریه های دلتنگی، شبانه هایش راخفه می کند.بیا مثل او باشیم...نه جدایی قاصدک ها را باور کنیم،نه قصه رهایی برگ از پاییز را.بیا مثل او عاشق باشیم...آنقدر عاشق که به همه بگوییم،زمستان هیچ قلبی را سرد نمی کنداگه؛مانند او دوست داشتن را بلد باشیم....