پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دردهای بی تکلّمبه روزِ خاصّی تکیه ندارند.حالا؛چه فرق می کند،وقتی: مداوائی،،، در کار نباشد؟! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
نه زیبا بودنه مهربان ،هیچ هم چشم های گیرایی نداشت !کجاست ببیندکه پناه میبرم به دروغاز شر دلتنگی ...مداوا میکنم دلتنگی ام را با دروغ ، آری :نه زیبایی ، نه پُر مهری ، نه چشمی دلربا داری!...
پشت بام خانه پشت پنجره؛ باران مهمان شده است... .بر آسمان چشمانم، مهر حیران شده در سردیسکوت واژه های تو!من تو را برای مداوا به شهر عشق می برم ....
خواستم باور کنم که میشود مردم اینجا را با حرف مداوا کنم،اما آنها دردشان را دوست دارند و گویا به آن زخم احتیاج دارند تا هرشب با ناخنشان روی آن را بخراشند....
پناه بر آغوشتکه تمام زخم های دلم را همچو طبیبی مداوا می کند!️️️...