پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در طالع من نیست که دلبند تو باشمدیوانه چشمان تو در بند تو باشمدر فکر تو، دل از همه دنیا که بریدمباقی همه در حسرت پیوند تو باشممرجان شهبازی...
هر بار به تو فکر می کنم پرنده ای ازخیال من به سرزمین تو کوچ می کندای ناجی، دوباره در من طلوع کن تا سبز شوم اینجا ناله ی بی تاب پیچک ها در دستان خسته ی تب دار جا ماندهودر این ازدحام دلتنگی سخت بیزار و دلگیرم در تلاقی ثانیه ها گرمی نگاهت را بغل کردم در هاله ی لبخند تو هزاران شعله روشن بودای کاش در بام بیت هایم چراغ از خنده ات گیرم...
.چشم من منتظرست و خبری می خواهمکه بیایی به نگاهی نظری می خواهموقت دیدار تو شد چشم به راهت هستمدر دلم صبر نمانده ثمری می خواهم مرجان شهبازی...
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییزاز تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است...