متن مهدی بابایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی بابایی
در هر تابستان،
با تابش آفتاب تموز،
پوست خربزه های رسیده،
شکاف بر می دارد در جالیز،
شبیه ترک انار لب های شیرین تو ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
ماه،
تکه ای آینه در آسمان است،
که گرگ های ماده،
هر شب خیره در آن،
به چیزی می نگرند ! ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در کویر،
برکه و رود و جویباری نبود،
ناگزیر، تصویر ماه آزادی،
گاه در چاه چشم های تو می افتاد،
و گاه در حجم یک دانه انگور بر خاک افتاده ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دست لرزان کدام کودک بازیگوشی،
در چشم هایت یک شیشه دوات سیاه ریخته،
که چشم هایت چنین فریبا،
که چشم هایت چنین زیباترین،
شعر ناسروده ی جهان ست ؟ ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
صدای فرود سنگی در جویبار،
گاه همین درنگ کوتاه کافی ست،
تا جریان تند آب با غفلت آدمی،
ناگهان سیب سرخ عشق را،
با خود ببرد به باتلاق افسوس...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر بهار،
باران نم نم می بارد،
و برق شعر در چمنزار سبز آزادی،
هزار بار منعکس می شود،
در آینه ی شبنم ها...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
تب عشق،
و تابش آفتاب نیمروز،
چونان آتشی می افروزد بر گونه هایت،
که شاپرک را تاب نشستن بر آن نیست....
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در دهکده ی جهانی،
آنگاه که بوی مدفوع سگ استبداد،
با رایحه ی گل های آزادی، در هم می آمیزد،
پروانه ای خفته بر ناف سیب،
هر شب، خواب صلح انسان را می بیند...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
برای فتح قله ی لب هایت،
باید از مه آلود ترین،
گردنه های جهان گذشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
وه، صلح قرینه ی لب های توست،
یک انار ترک برداشته ی خونی،
بر بلندترین شاخه ی درخت استبداد،
که چیدنش محال است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
پروانه ی فکر،
بال زنان دور می شود،
از لحظه ی کمین روباه،
و شکار کبوتر خونین بال صلح ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
اینک در جهان،
صلح چون پروانه ای،
دنبال می کند،
حلقه ی گل بر روی تابوت انسان را ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
به حیرت و اندیشه نشسته ام،
که حلقه ی دستت بر گردنم،
آیا حلقه ی گل است،
یا دام و طناب دار !؟...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
هر روز،
در جهان استبداد،
کودکی در مشت اش له می کند،
پروانه ی آزادی را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
ای آزادی !
تو بهترین هستی،
مثل مزرعه های ذرت،
که زیباترین قطعه های وحشی زمین اند...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
هر روز در جهان،
چند پروانه می افتد در آب،
می میرد...
آیا در آفرینش این جهان،
نیست یک استبدادی،
آیا خدای آزادی نمرده است؟ ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دنیای عجیبی ست !
دریای سنجاقک ها،
جویباری ست،
تا قوزک پای انسان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
آینه یا مرد نقاش یا شاعر،
آیا کدامیک زیباترین طرح را،
از چهره ی آزادی خواهند کشید،
آری،
آزادی یک دانه انار است،
اینک افتاده بر خاک استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در باغ زندگی،
پروانه ای خفته بر ناف سیب،
هر شب ،
خواب آزادی انسان را می بیند...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
در جنگل شعر،
پروانه ی فکر،
بال زنان دور می شود،
از لحظه ی کمین روباه،
و شکار کبوتر آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
بگو ببینم،
دست لرزان کدام اتفاقی،
در چشم هایت یک شیشه دوات سیاه ریخته،
که چشم هایت چنین دل انگیز و زیباست...
مهدی بابایی ( سوشیانت )