مهدی بابایی ( سوشیانت)شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی بابایی ( سوشیانت)شعر
هر شب،
فکرهایت را برهنه کن،
در آغوش نگاهم،
و عشق را ،
نقاشی بکش برایم،
ای دختر باکره ی شعر ...!
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دو سرخی براق در جهان،
یکی لب های تو و دیگری گیلاس،
یکی دلچسب فصل عشق،
دیگری گوشواره ی باغ شعر...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
اینک در جهان،
صلح چون پروانه ای،
دنبال می کند،
حلقه ی گل بر روی تابوت انسان را ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
آینه یا مرد نقاش یا شاعر،
آیا کدامیک زیباترین طرح را،
از چهره ی آزادی خواهند کشید،
آری،
آزادی یک دانه انار است،
اینک افتاده بر خاک استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در باغ زندگی،
پروانه ای خفته بر ناف سیب،
هر شب ،
خواب آزادی انسان را می بیند...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
بگو ببینم،
دست لرزان کدام اتفاقی،
در چشم هایت یک شیشه دوات سیاه ریخته،
که چشم هایت چنین دل انگیز و زیباست...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
زیباترین شعر جهان را،
آیا شاعر می نویسد بر روی کاغذ،
یا دخترکی غمگین،
که با ناخن خط می کشد بر روی دیوار...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
باد هم در گریز همیشگی،
لحظه ای می ایستد،
به تماشای زیبایی تو در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
جویباری که آبش از بیشه ی دور،
آرام آرام می آمد،
ناگهان دست های تو را لمس کرد ،
و به تندی گریخت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در سکوت جهان،
در جنگل استبداد،
باد زمستانی با سوتکی بر لب،
به سرعت می گذرد،
از دو پنجره ی رو در روی،
کلبه ی متروکه ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
روباهی تشنه،
تند تند پوزه در آب فرو می برد،
و جویبار از ترس،
با هر موج ریز خویش،
لرزان لرزان،
می گریزد در مه تا ابدیت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر بهار،
جهان پر از حسرت آزادی می شود،
در لحظه ی خیره شدن کرم خاکی،
به جرقه ی پرواز پروانه در آسمان صاف ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قورباغه ای غرق در سکوت ژرف برکه ی زندگی،
خیره در آینه ی یک دانه انگور بر خاک افتاده،
می نگرد به گذر تند فصل ها در سپیده دم خمار زندگی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در گذر فصل ها،
همین جویبار جاری،
که اینک اسب های وحشی با شیهه ای می نوشند از آن،
کمی پایین تر در سایه سار درخت های مهتاب زده،
دهان آتشین گرگی خنک می شود از آن،
در فصلی دیگر...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر زمستان،
لحظه به لحظه می شکند آینه ی جویبار،
با گریستن برف بر شانه های بید،
در زیر تابش آفتاب تموز...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قرینه ی لبخندت،
گاه چون هلال ماه در آسمان،
و گاه به سیب سرخ دو نیم شده می ماند،
گاه دست نیافتنی، گاه دست یافتنی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
از عطر نفس هایت،
زنبوری به اشتباه می نشیند،
بر گلبوته ی گیسویت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
زیبایی،
سوار بر قایقی چوبی،
سرگردان است،
در دریاچه ی بی کران چشم هایت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
مژه هایت،
نرده های استبدادی ست،
بر گرداگرد زیبایی چشم هایت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
چشم های سبز و گونه های سپید و لب های سرخ تو،
پرچم جمهوری اهورایی غم زده گان جهان است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
چشم های سبز تو،
در زمستان های برفی،
همیشه یاد آور چمنزارهای سبز بهارند...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
همین که پلک می گذارم بر هم ،
مدام می تراود از ذهنم ،
رویای دل انگیز تو...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
تو پلک می زنی،
و انگار شاپرکی،
بال بال می زند در باغ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )