سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
و آغوشت حجم کوچک شده ی دنیا بود......
خیابان به خیابانکوچه به کوچهبوی تو به مشام می رسداین شهر خیلی هوای تورا دارد...
مُرد دلم اما رفتنت را باور نکرد...
تمام زندگی من حول دایره ی مشکیِ چشمان تو می چرخد...
توغمگین ترینزنِ جهان بودی !این رااز لبخندهایبی شمارت فهمیدم .......
وا ڪُنمُوهٰایطلایی ات راتا ڪهجمع ڪند پاییزبار و بندیلعِشقبازی اش را......
و عشقپزشک حاذقی است !که نسخه ی تمام درد هایم رالابلای موهای تو پیچید . . ....
می جَنگدمی کُشدکُشته می شودو صدایش به گوشِهیچ کس نمی رسدزن ها باسکوت مبارزه را آغازو با سکوت پایان میدهند...
من بدون توگم می شومحتی اگرتمام خیابان هاو کوچه های شهربه نامم باشنددست مرا رها نکن...
از حال و هوای این روزهارضایتی ندارمباید کسی باشدشبیه توبا موهای پریشانش ...که در مندست به انقلابی بزند......
چه خوش می نوازد این عشق مرا تا انتها برقصان...
و عشق پزشک حاذقی ست که نسخه یِ تمام درد هایم را لابلای موهای تو پیچید...
شمشیر را از رو بستهشبی که غروبش دلگیر است......
تو !غمگین ترینزن جهان بودی !این رااز لبخند هایبی شمارت فهمیدم...