از آن راهی که رفته ای برگرد اینجا دلی به اندازه ی نبودنت تنگ است...
و آغوشت حجم کوچک شده ی دنیا بود...
خیابان به خیابان کوچه به کوچه بوی تو به مشام می رسد این شهر خیلی هوای تورا دارد
مُرد دلم اما رفتنت را باور نکرد
تمام زندگی من حول دایره ی مشکیِ چشمان تو می چرخد
تو غمگین ترین زنِ جهان بودی ! این را از لبخندهای بی شمارت فهمیدم ....
وا ڪُن مُوهٰای طلایی ات را تا ڪه جمع ڪند پاییز بار و بندیل عِشقبازی اش را...
و عشق پزشک حاذقی است ! که نسخه ی تمام درد هایم را لابلای موهای تو پیچید . . .
می جَنگد می کُشد کُشته می شود و صدایش به گوشِ هیچ کس نمی رسد زن ها باسکوت مبارزه را آغاز و با سکوت پایان میدهند
من بدون تو گم می شوم حتی اگر تمام خیابان ها و کوچه های شهر به نامم باشند دست مرا رها نکن
از حال و هوای این روزها رضایتی ندارم باید کسی باشد شبیه تو با موهای پریشانش ... که در من دست به انقلابی بزند...
چه خوش می نوازد این عشق مرا تا انتها برقصان
و عشق پزشک حاذقی ست که نسخه یِ تمام درد هایم را لابلای موهای تو پیچید
شمشیر را از رو بسته شبی که غروبش دلگیر است...
تو ! غمگین ترین زن جهان بودی ! این را از لبخند های بی شمارت فهمیدم