سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دستانت حاشیه انددر پیراهن زنیکه تو رادوست دارد و نداردوقتی با دکمه های پیراهنشقرار تازه ای نیستکلافه می شویبا لب های این معشوقه ی کوچکلاغرسیگارتقرار تازه ای بگذارخاطره ی هر سیگاری رااز دهانت بر می داریو دلبه پیراهن زنی می بندیکه دوستت دارم هایت راکنار دکمه هایشجا گذاشته!...
در سرمای زمستان که گل ها خفته در خاک اند تو سفید و زرد زیبا سر از خاک بیرون می آوریبه خانه ام می آیی و زمستان مرا زیبا تر از هر بهار می کنی...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...