پشت این دیوارها هر لحظه فریادی می دهد جان و من در توهم این کوچه ی بن بست به فرار می اندیشم...
هربار که بر می گردم از سفر تکه ای جنگل مشتی دریا اندکی آسمان را با خود به خانه می آورم من اما باید جنگل را به جنگل دریا را به دریا جاده را به جاده و زنی را که آن همه راه تا تهران آورده بودم بر گردانم به...
ای کاش دو نفر بودم یکی در کنارت راه می رفت لبخند می زد دیگری از دور نگاهمان می کرد از خوشحالی بی صدا جیغ می کشید