پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گفتم دل داده ای انکار نکنبشنو از دل گوش به اغیار نکنهر چه دل طعنه ز اغیار شنیدبعد از این توبه کن و زار نکنبیا تا خانه را از گل بسازمکنارش یک چمن سنبل بسازمچه میدانی کجاها رفتم ای عشق به دنبالت کجاها گشتم ای عشق جنونم بی تو پایانی نداردنباشی خانه سامانی نداردتو باشی با کسی کاری ندارمکنارت باشم آزاری ندارمکه من عاشق به خویت گشته بودمبه رویت بوی خوبت گشته بودم...
ز بوی عطر تو من گل بسازمز آواز شعر تو بلبل بسازم برای باغت ای مه روی زیبابه عشقت یک چمن سنبل بسازمبخوان ای بل بل از آهنگ قلبمبگو به یارم از این دل تنگمبگو برگرد قفس تنها بماندنمانده طاقتم از غم شکستمبخواه از من مرا تو آن چنان کنتمام شرط ها را امتحان کنسکوتم را تو بشکن با صدایتمرا در باغت ای گل باغبان کنبرای تو از عشقم گفته بودماز احوال پریشانم گفته بودمگر از من بگذری سر میفرستمکه از جانم گذشتم گفته بود...
همیشه خندان بودگل نوشکفته به چمنافسوس نمی دانست باد خزان بی رحم استفیروزه سمیعی...
تا بهار دلنشین ، آمده سوی چمنای بهار آرزو ، بر سرم سایه فکنچو نسیم نو بهار ، بر آشیانم کن گذرتا که گلباران شود ، کلبه ویران من️️️...