متن کتایون آتاکیشیزاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشیزاده
تو از غم آب می شوی
و بال های من می سوزد؛
از شعله های بلندِ افتاده به جانت،
راه فراری نیست...
- کتایون آتاکیشی زاده
دستانم را با «ها» کردن گرم می کنم؛
و «آه» کشیدنم بخاری می شود، نوازشگرِ منظره ی شیشه های این فصل سپید.
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
خستگی این روزها نفسی است در سینه حبس؛
که حتی رمغی برای بازدمش در تن نیست...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
لمس دیوارهای جهان
بغض هایم عطر خون می دهد؛
پیراهنِ تو، بوی صلح،
و من پس از جنگ های بسیاری به خانه رسیده ام.
گرمای چشمانت یخ دلم را باز کرده و
آغوشت ناامنیِ تنهایی ام را می زداید.
معنای امن بودن در تو خلاصه می شود؛
در شانه هایی که محکم ترین...
و مَعشوق ها،
مخلوقِ شعرهایی هستند
که عُشاق می سُرایند...
- کتایون آتاکیشی زاده
غم انگیز است که ما شمع نیستیم؛
تا با اندوه هایمان،
اشک ریخته؛
آب شده؛ کوتاه آمده و تمام شویم.
- کتایون آتاکیشی زاده
ما از تاریکی هراسی نداریم.
از روشنایی می ترسیم؛
از حقیقت، فهمیدن، آگاه شدن...
- کتایون آتاکیشی زاده
گاهی تمام وجودت عکس می شود؛
قاب می شوی روی یک شومینه ی قدیمی.
شاید، گاهی، نگاه کسی، غبار را از روی تنهایی هایت پاک کند.
کتایون آتاکیشی زاده
او ترس را با لبخند نشان می دهد؛ جیغ نمی کشد.
و اکنون لبه ی پرتگاهی ایستاده؛
می خندد؛ عمیق و بلند،
دلش را می گیرد، سرش را عقب می دهد.
خنده نشانه ی شادی ست؛
همه می شنوند اما،
هیچکس، هرگز نخواهد فهمید، فریاد بلند وحشت زدگی اش را......
از بغض من می چکد
اندوه های بر زبان نیامده...
کتایون آتاکیشی زاده
اگرچه دستت به خونم آلوده نشد،
فکر نکن می شود اسم قاتل را از روی تو برداشت!
آرزوهای من تو را نخواهند بخشید!
کتایون آتاکیشی زاده
پروکائین (۲۰ خرداد ۱۴۰۰)
گاهواره می خواهم؛
آرامیدن،
امنیت،
نو شدن،
پاک شدن،
دست کشیدن روی وجودم.
مانند پاک شدن گرد و خاک از روی میز؛
برداشتن ملحفه از روی مبل؛
فوت کردن شیشه ی یک قاب عکس قدیمی.
کاش کسی دستی روی گونه ام بکشد؛
کاش اشکی سرازیر شود تا پاک کند این...
می خواهم مانند گذشته دستان کسی را محکم بگیرم؛ انگشتانمان را بین هم قلاب کنیم .
شانه به شانه اش قدم بزنم و زیر چشمی به پاهایش نگاه کنم؛
هنگامی که پای راست را جلو می گذارد، پای چپ را جلو بگذارم و قدم هایمان را هماهنگ کنیم.
در یک...
دستش را روی دستم گذاشته و آن را به سمت چپ سینه اش می برد.
ضرب می گیرد: پوم
دستم را روی سینه اش می گذارد.
ضرب می گیرد: تاک
دستم را از پیراهن چهارخانه اش فاصله می دهد.
ضرب را تند می کند: پوم، تاک، پوم، تاک...
مردمک چشمانش...
غم هایت هرگز آنقدر بزرگ نخواهد بود؛
که در آغوش من جا نشوی..! :)
- کتایون آتاکیشی زاده
تمام نیازهایمان در همین جمله خلاصه می شود؛
کسی که بتواند تمام ما را در آغوش خود جای بدهد.
جسم به تنهایی کافی نیست؛ اگر روح و افکار من از حصار عشق او خارج باشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
وابسته می شویم؛
وابستگی نخی، نخ کش شده از قلب بافتنی انسان ها است.
انتهای رج به رج شکافتن،
تمام شدن، و از دست دادن است!
- کتایون آتاکیشی زاده
مهر و محبتی که نثارت کردم؛
و لایقشان نبودی را،
پای صدقه می گذارم.
تو محتاج محبت بودی؛
به تو می بخشم، بلکه بلای دلشکستگی های آتی، از سرم بگذرد.
- کتایون آتاکیشی زاده
کاش تو کاپشنی بودی،
که از پشت بغلم کنی؛
نگین گردنبندی بودی،
که دست روی قلبم بگذاری؛
کاش لنز بودی،
که تو را روی چشمانم بگذارم؛
شالگردن بافتنی بودی،
که دست دور گردنم بی اندازی؛
کاش جزئی از من بودی،
تا ثانیه ای دلهره از دست دادنت، دست از سرم...
•♥️•
کودکِ روانپریشِ هم زیست گر، نام یک بیماری روانی در کودکان است.
کودکی که نمی تواند رشد روانی سالمی داشته باشد و از ابتدا قادر به شناخت دنیای بیرون خود به کمک دیگران نیست .
او تنها یک تصور از دنیای بیرونی خود دارد؛ مادر!
مادر یا والدی که...
یک امروز را ناخوش احوالم؛
همین یک روز را برایم کسی باش،
که تمام عمر برایت بودم..!
- کتایون آتاکیشی زاده
شالگردنی برای روزهای پاییزی می خواهم؛
سرنوشت عشقمان را بباف!
- کتایون آتاکیشی زاده
حل می شوم در تمام مشکلات؛
و جاری می شوم روی گونه های خویش..!
- کتایون آتاکیشی زاده