پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نا مسلمان اینقدر با موهای خود بازی نکندکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست.!...
من چشمهایم را بستم و تو قایم شدی ..من هنوز روزها را می شمارم!..و تو پیدا نمیشوی !..یا من بازی را بلد نیستم !یا تو جر زدی !...
زندگی یک بازی است که تو هر لحظه به آن می خندی...
دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ایام دل آدمیان است...
تو سهم دیگری بودیو من درگیر رویایتخجالت میکشم از دلکه عمری بازی اش دادم...!...
همان بازی کنم با زُلف و خالت که با مَن میکند هر شب خیالت...
تو سهم دیگری بودی و من درگیر رویایتخجالت میکشم از دل که عمری بازی اش دادم...
چشم فرو بستیمقایم شدموشکبازی بازی جان باختیم...
آنهایی راکه درزندگیت نقشی داشته اند ودرهمه حال کنارت بوده اند را دوست بدار...نه آنهایی که فقط برایت نقش بازی کرده اند!!....
بازی روز و شب دنیای ما یکسان نبودشاه در شطرنج می ماند ولی سرباز نه ...!...
به قلبم افتخار میکنم!..بازی داده شده..سوخته..شکسته..امّا هنوزم کار میکنه.....