متن نقش

ما کجای این دردیم؟
در دهان ماهی‌ای که خوابِ آسمان را می‌بیند
لابلای زخم‌های کهنه‌ی ساعت‌هایی
که عقربه‌هایشان از گریه ساخته شده‌اند

در انجماد لحظه‌های غریب
که پرنده‌ای یخ‌زده
با بال‌هایی از خاطره
در آینه‌ی شکسته‌ی زمان
به دنبال نامِ گمشده‌اش می‌گردد

بی هیچ حرف
فقط ایستاده‌ایم
مثل مجسمه‌هایی از...

از بالشِ
زیر سرم متشکرم!
نقش بازوی
یار را بازی می کند.

💠💠💠💠💠💠💠💠
شمع و پروانه کشیدم بر دفتر خویش
شمع فروزان درخشید و بال پروانه خلید
دود از دفتر دل برخواست به عشق
زود باز آی رخ شمع و نقش پروانه بکش


فیروزه سمیعی

لحظه هایم را جذاب کن
مانند تبسمی
که بر روی لب هایت نقش می بندد
آنگاه که به آینه خیره می شوی
و آن محو تماشای
طرح لبخند تو می شود


مجید رفیع زاد

خوبتر از تو نقشبند ازل
هیچ نقشی نبست در اول

چه هنرمندانه بازی می کنیم

نقش آدم های دلخوش را...!!

ارس آرامی

شما به عنوان یک بازیگر از این موضوع آگاه هستید که چگونه یک نقش می تواند در زندگی واقعی شما رخنه کند.

پدر سالار ،از نقشش رها شد
به نقشی جاودان ترک سرا شد
همان استاد بازیگر کشاورز
براه آخرت از ما جدا شد

ما در این بازی همه بازیگریم

نقش های قصه را جان می دهیم

این که می بینی کنون ما نیستیم

نقش ها هستند و ما ها نیستیم...

روز بازیگر مبارک

این دنیامال آنهایی است که خوب نقش بازی میکنند!!

آنهایی که در زندگیت
نقشی داشته اند را دوست بدار...
نه آنهایی که برایت
نقش بازی کرده اند...
.

در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.

سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.

پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.

و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می...

اگه از مشکلاتم واست میگم
یعنی اینکه یه نقشی تو زندگیم داری

نقش در نقش/نقاشی/ تابلوی یلدا

نقاب
. ،کاشکی میشد تو زندگی
ما خودمون باشیمو بس
تنها برای یک،نگاه
حتی برای یک نفس
تا کی به جای خودما
نقاب ما حرف بزنه
تا کی سکوت و رج زدن
نقش نمایش منه

آنهایی راکه درزندگیت نقشی داشته اند ودرهمه حال کنارت بوده اند را دوست بدار...
نه آنهایی که فقط برایت نقش بازی کرده اند!!
.

در دیده من جمله خیالند و تو نقشی
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی

بگذار نقش هایمان را
جا به جا کنیم
تو منتظر بمان
من بر نمی گردم...!

هیچ میدانی
که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو
پنهان داشتم؟

خوشتر از نقش

در عالم تصویر نبود

آینه به فریاد آمد از نقش قامت تنهای من ...!

لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم همه را دیده نباشد که بینند آن را