یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من فکر می کنم که همیشه ذره ای دیوانگیبرای خلق سر نوشتت لازم است...
زده بالا تب دیوانگی امبعد از تومی توانم وسط گریهبخندم به خودم ...
مجنون به نصیحت دلم آمده استبنگر به کجا رسیده دیوانگی ام !...
بوی دیوانگی های مجنون را میدهی ...خوشوقتم ...نام من شیرین است !...
میخواهم همانند مردم شهر محو سفیدی برف شوماما سیاهی چشمانت رهایم نمیکنددیوانگی دیدنت بالا میگیرد......
من دیوانگی را یک گونه می بینم...و آن لحظه ایست که خنده بر چال گونه های تو می افتد...
شب یلداست شب از تو به دلگیری هاستشب دیوانگی اغلب زنجیری هاستشب تا صبح به زلف تو توکل کردنشب در دامن تنهایی شب، گل کردن...
hole world is against you ;The safest action for hiding is madness.وقتی تمام دنیا بر علیه شماست ؛امن ترین مکان برای مخفی شدن دیوانگی است....
من به دنبال خدایی، هستم که مرا با همه دیوانگی ام ناز کند...
گفتم ببینمتشاید که از سرم دیوانگی رودزآن دم که دیدمت...دیوانه تر شدمدیوانه تر شدم...