پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا چشم گذاشتمنشمردی ورفتی....
گاهیبه نگاهیگاهبه ندیدنغایبهماره حاضریمادر...
بر دارندگل هایزیر پا...
در بندشان کنخیال می بافند.گیسوانرهاد رب ا د...
تلخ فنجانینا نوشیدنی ست.این دم نوشکهنهجوش.زندگی...
روییدهدل تنگی.جای نَرگس.تنگ شدبه تندیوار خاطره ها...
بی شعور استبال پرواز.گنجشک دل...
ب کوبب درچهارمیخچهارده منهای یک بدرسالدر ب در...
سبدسبدبوسه های گیلاسفریاد بهار.بر تنالفبای زندگی...
نه می شستدست تا آرِنج زندگی.روزانه.کارگرکار اگرداشت...
بر سر شانه می رودتابوتآرزوهای کال...
تراشیدمتا رنگ دهمبه صفحه ی سیاه زندگیمداد رنگی...
دچار یعنیدو پا داشتئه باشیاما برای رفتن این پا و آن پا کنی...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...