پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
منظومه هزار یکشباز غمزه های چشم غزالت غزل شدمبا حبه های قند جمالت عسل شدماهل فلات دامن عشقم ولی چه سودبا رشته های گوشه شالت گسل شدممنظومه هزار و یکشب گمراهیم شدیدر حلقه حلقه های زلالت زحل شدماصل مرا به خاک محبت سرشته اندبا وعده های میوه کالت بدل شدماز یاد اگرچه رفته نشان و مکان مابا جلوه های وهم و خیالت مثل شدممیقاتمان به مشعر هول و ولا کشیددر سجده های رو به زوالت هبل شدمآواره ام نمودی و می دیدمت که بازبا خ...
بم می شومزیر آوار نگاهتبه تسخیر گرفتهگسل اتتمامی مراحکایت امروز و فردا نیست .......
گسل های تنهایی ریشترهایی به وسعتتمام ثانیه های بی تو را می لرزاند در وجودم...
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ،همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست...
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن استمثل شهری که به روی گسل زلزلههاست...