سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در دامنه پر شیب خاطرات دوستت دارمهای تو بوی بابونه و آویشن می دهد و بوی عشقبوی زندگی همان که در مشامم تا همیشه باقی است ......
گردن چرخانده ای به اضطراب در پس حفره های مجروحصدا میزنی مرا ای بابونه اندوه بگو چگونه بسرایم ؟فوران اشک در صدایت راکه شکل در همی از ایستادن بادیمریم گمار...
چیزی از زمین باقی نمانده؛ نه پونه ای، نه بابونه ای، نه دلخوشی به اطلسی و بهاری شکفته. زمین، در نیمه راه خویش، به زانو درآمده است؛ لباس خاکی اش را به تن کرده است و می چرخد بر مدار تباهی....
دعوت کن از سرچشمه ها،گلپونه هارواز دشت ها از دره ها،بابونه هاروبسپار بارون رو سر ما گل بریزه“بادا مبارک” از لب بلبل بریزهخورشید باشه،ابر باشه،ماه باشههر غنچه ای با جشن ما همراه باشهبفرست این شعرو به هر کس آشناتهباید پر شادی کنیم این خونه هارو...