متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
اَحسنَ الحالِ من آغوشِ شماست..
ارس آرامی
دست آذر را گرفت و گفت وقت رفتن است
چادرش را بین دندان ها گرفت و دور شد
مهر و آبان را سوار باد قبلا کرده بود
قصد ماندن داشت اما دی شد و مجبور شد
ارس آرامی
کِی کسی خواست دل شاعر ما را بخرد؟
مُرده شور، دل دیوانهٔ ما هم ببرد!!
هر کسی را که سر شب به دلم جا دادم
نصف شب خواست ز دیوار دل ما بپرد
دلبری را که به خون جگرم پروردم
گرگ شد خواست دل برهٔ ما را بدرد
ترکمانچای بشد...
تو میگفتی جانا و قلبم از جان ها می گذشت
دلتنگت شده ام، ای صاحب خنده های زیبا...
ارس آرامی
چون دشنه خورد هر نفسی بی تو بر دلم
تو رفته ای و حال دلم رو به راه نیست
عمرم چو باد می گذرد کنج این قفس
عمر بدون یار مگر اشتباه نیست؟
ارس آرامی
رو مپوش از من که ناکامِ نگاهت می شوم
خنده ای کن، نشئه جامِ نگاهت می شوم
چشم هایت مهربانی دارد و فهمیده ام
من فقط با چشمکی، رامِ نگاهت می شوم
من همانم، مستِ عاشق پیشه آن روزها
باز هم با سادگی خام نگاهت می شوم
ارس آرامی
من به این قوم پر از رنگ و ریا شک دارم
به خدا گفتنشان وقت دعا شک دارم
از جفایی که به این مردم بیچاره کنند
به مسلمانی شان هم به خدا شک دارم
در پی قبله نما هر طرفی سجده کنند
به درستی همان قبله نما شک دارم
آنچنان...
دل گم شده در پیچ و خم زلف بلندت
گره وا کن تو از آن موی کمندت
فر خورده و فر خورده چنان درهم و برهم
دل من تار بوَد پود آن موی کمندت
آن پیچش مویت گره در کار من انداخت
گره وا کن تو ز کارم با موی...