متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
حنجره ها یخ زده اند هُرم نفس های تو را می خواهند
پای مرغان سحر لنگ شد و آوای تو را می خواهند
ارس آرامی
یار باشد ماه باشد آسمان مهتاب باشد
در دل شوریده من شعر بکرو ناب باشد
باد باشد آن گل یاسی که دادی باز باشد
تار باشد در کنارت قند در دل آب باشد
آن دو چشمت مست باشد مثل گلهای بهاری
عکس تو درسینه ء من عکس من در قاب...
شده با خواندن بیت غزلی گریه کنی؟
یاکه در حسرت حس بغلی گریه کنی؟
به دلت بارشی از غم، به لبت خنده زنی
ظاهرت شاد نشان داده ولی گریه کنی؟
خنده تلخ کند، زرد شوَد رخسارت
شهره شهر شوَی و مثلی، گریه کنی؟
هوس بوسه ای از لعل لبش داشته...
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
به هوش باش که این کوچه بن بست است
در آن کوچه سال هاست دو پنجره در حصر است
بین آن پنجره ها دیواری ست
پای این دیوار چه دل ها شکسته است،
روی دیوار به حراست یاس خشکی نشسته است!
لب...
ای کاش که هرکس به مرادش برسد
شب رفته و روزهای شادش برسد
آن دل که شده از ستم دنیا، خون
شاید که فقط شعر به دادش برسد
ارس آرامی
حکم این بازی شده دل را به شاهی باختن
یا که سربازی شدن با عشق بی بی ساختن
دل بریدن سخت لازم می شود گاهی چه تلخ
وای از آن دستی که مجبوری به تک انداختن!
ارس آرامی
حکم کردم دل، ولیکن اول بازی بُرید
دل بدستش داده بودم پس چرا دل می برید
نوبتی دیگر گذشت و نوبت من باز شد
شک و تردید صدور حکم هم آغاز شد
چشم در چشم حریف و دیگری بر دست یار
بر زمین انداختم سرباز دل را بی قرار
اشتباهی...
تو به صبحِ پاییز میمانی
پر از ابهتِ عشق و مهربانی
چون برکه ی نیلوفر نشانی
دل می بری و در میان جانی
ارس آرامی
بیا مرا محدود کن به بودنت
بدون تو
همه چیز در من اضافه می آید،
حتی وجودم در خودم!
ارس آرامی
تو عشق را بیاور
تا من ابدیت را در دستانت بگذارم...
ارس آرامی
تو به صبحِ پاییز میمانی
چون برکهء نیلوفر نشانی
پُر از ابهتِ عشق و مهربانی
دل می بری و در میان جانی
ارس آرامی
در خواب سنگین می رود دستان من این روزها
شاید که دستان تو را در خواب می بیند مدام
ارس آرامی