متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
شاید یک روز مادر بیدارمان کند
دست بکشد روی صورت از اشک خیس مان،
لیوانی آب به دستمان بدهد،
و با لبخند بگوید: خواب بد دیده ای...
ارس آرامی
نمی خواهم از تو بنویسم،
ولی باز اسب سرکش خیال
شیهه کُنان از اصطبل افکارم بیرون می زند!
یادت را زین می کند
و با خورجینی پُر از واژه های لال
بر این سکوت کِشدار و خیال چروکیده ام می تازد،
و یالش قلم را بر اریکه دستانم می سپارد...
در کویر برهوت ذهن من هیچ واژه ای یافت نشد
تنها چند برگ کاغذ از سکوتم برایت پُر کردم!
تو بگو فعل \ماندن\ را برایت چگونه صرف کنم؟!
ارس آرامی
جادوی شرقی چشمان تو
صبح شاعرانه و مضراب بلورین باران بر خشت خیس خیال من است
و مژده رسیدن فواره انتظار را به خورشید بشارت می دهد...
ارس آرامی
این لبخند بدون تو چکار دارد
روی لب من؟!
ارس آرامی
شب بود و شمع بود و من بودم و غم
شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم
چون شمع نشستم که بسوزم سر راهت
چون اشک چکیدم که ببینم رخ ماهت،،
ارس آرامی