متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
مه ز خجالت کشید، پرده به سر تا که دید
آن گل تازه رسید، شام سیه شد سپید
گشت خجل آفتاب، از رخ آن ماه تاب
گفت مرا بُرده خواب، آب به رویم زنید
سرو روان است آن، باغ جنان است آن
مالک جان است آن، جملهء جان ها خرید...
چشمم چو به چشم آن پری چشم افتاد
از چشم پری به چشم من چشم افتاد
رفتم که بدزدمی ز چشمش چشمی
از چار طرف به چشم من چشم افتاد!
ارس آرامی
من به چشمم گفته بودم عشق من را لو نده!
این روانی بی اجازه با تو صحبت می کند!!
ارس آرامی
گفت عاشق می شوم, رفت و حقایق را شکست.
مست مستم بود اما باز جامم را شکست
لحظه ای بر تار مویش شاعری کردم ولی
برف و بوران از غضب بارید و زلفش را شکست
گفت یوسف می شوم, اینبار عاشق می شوم
تاکه آن درها برویم باز شد در...
گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی
گفت حق است که با آتش ما دم سازی,
گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی
ارس آرامی
\ماندن\ را در قاموس \رفتن\ برایم معنی کرد،
اینجاست که \دهخدا\ هم به دادم نمی رسد!
ارس آرامی
\پرواز را به خاطر بسپار...\
تو درست می گفتی فروغ پرنده مُردنی ست،
اما بعد از مرگ پرنده
پرواز هم دق کرد و مُرد!
این پرنده است که به پرواز جان می بخشد...
ارس آرامی
گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی
گفت حق است که با آتش ما دم سازی
گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی
ارس آرامی
تو را دل برگزید و کارِ دل شک بر نمی دارد
که این دیوانه هرگز، سنگِ کوچک بر نمیدارد
تو در رؤیای پروازی، ولی گویا نمی دانی
نخِ کوتاه، دست از بادبادک بر نمی دارد
برای دیدنِ تو آسمان خَم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک بر نمی...
نذر کردم هرکه از کوچه معشوقه ما می گذرد
بشکنم سر به دیوارش، تا یاد کنم عهد قدیم!!
ارس آرامی
گفت عاشق می شوم, رفت و حقایق را شکست.
مست مستم بود اما باز جامم را شکست
لحظه ای بر تار مویش شاعری کردم ولی
برف و بوران از غضب بارید و زلفش را شکست
گفت یوسف می شوم, اینبار عاشق می شوم
تاکه آن درها برویم باز شد در...
گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی
گفت حق است که با آتش ما دم سازی
گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی
گفتم آخر تو بگو عدل خداوند کجاست؟
گفت آنجاست که تو در ره خود سر بازی
گفتم...