مرده باشم تو صدایم بکنی باور کن بند بند من و بند کفنم میلرزد
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست !؟
موسی عصایش محمد کتابش و تو چشمانت
عشقِ یوسف چه ستم ها به زلیخا که نکرد ماهرو سنگدل است گر چه پیمبر باشد
گردشی در حول گیسوی تو می خواهد دلم
به نگاهی تو ربودی همه ی هستی من
روزها که مدام با منی شب ها هم در خوابم تو چرا نمی خوابی ؟!
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند
غیر تو گر بوسه زنم مرگ مرا یار شود
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
از هر چه دارم چشم می پوشم اگر دنیا یک شب مرا زانو به زانوی تو بنشاند
چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد جز تو که تو هم نیستی
گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن بی تو گر صد جان بود یک لحظه نتوان زیستن
تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار مستی ات با بغلت هر دو گناهش با من
من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم ؟ تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری ؟!
قصه کوته کن مرا خواهی بمیرم از برایت ؟
چه احسن الحالیست آغوش تو
دوست داشتنت ابدی است
دلم بودنت را میخواهد کاش عکس هایت نفس داشت
فقط بگو خدا تو را برای من ساخت ؟ یا مرا برای تو ویران کرد ؟ کدام ؟
گر بگیری نظیر من چه کنم که مرا در جهان نظیر تو نیست
امروز عصر به سرم زد کمی شعر خواندم بگو خب...!؟ هیچ_جایت_خالی دوباره_عاشقت_شدم
گستاخی خیالم را ببخش که حتی لحظه ای یادت را رها نمیکند
بگو که مال کسی غیر من نخواهی شد خیال خام مرا تا همیشه راحت کن