تو گناهی ساده هستی و من معصومانه به تو مرتکبم
تو بگو با دل در بند تو باید چه کنم ؟
من نمی خواهم که حتی لحظه ای لحظه ای از یاد تو غافل شوم
سجده بر چشمان غیر از تو حرام است مرا
به هوایت بگو اینقدر برسر من نزند من سرم درد میکند
گر چه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو بر خلاف تو هست و همیشه ماندنی
گویند که از دل برود هرآن که از دیده برفت دل تویی دیده تویی بیش میازار مرا
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
تو مرا طرح بزن تو که نقاش دلی
دین اگر لبهای من را بر لبت مانع شود دین و ایمان را رهایش کرده کافر می شوم
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
چقدر نبودنت را به صبح رساندم و دوباره شب شد
دور از تو گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هر چه زندگیست دلت سیر می شود
من بی تو چنانم که کما رفته خیالم
گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل اندام
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود
تو دوست داشتنی ترین لعنتی عالمی
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین آمدی سر به هوا چشم به راهم کردی
تو را به جانم انداخته این عشق
مبتلایت گشته ام درمان نما با بوسه ای
فکرت به سراپای وجودم گره خوردست