دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باش با درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ...
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
یاد رُخسار تو را در دل نهان داریم ما در دلِ دوزخ بهشت جاودان داریم ما
با من از دوزخ نگو عاشق کجا؟آتش کجا؟ نازنینم آنقدر ها هم خدا بیکار نیست
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم