قرار بود شانه باشد دست به قیچی داد
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت بگذار حسادت بکند شانه شانه
زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد
شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند که قرار است کسی موی تو را شانه کند...
نقطه ی امنِ جهان شیبِ کمِ شانه ی توست ....
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و نا گاه به هم میریزد
حق من بود سر زلف تو را شانه کنم
بیا که هر دو به نوعى به شانه محتاجیم دوباره موى تو و حال من پریشان است...