جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
قرار بود شانه باشددست به قیچی داد...
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویتبگذار حسادت بکند شانه شانه...
زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد...
شاید این غصه مرابعد تو دیوانه کندکه قرار است کسی موی تو را شانه کند......
نقطه یامنِ جهان شیبِ کمِ شانه ی توست .......
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟...
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ استگاه میماند و نا گاه به هم میریزد...
حق من بود سر زلف تو را شانه کنم...
بیا که هر دو به نوعىبه شانه محتاجیمدوباره موى تو وحال منپریشان است......